Thursday, September 2, 2010

گفتگو با خدا

خواب ديدم که در خواب با خدا گفتگويي داشتم..... پرسيدم چه چيز در مورد انسان شما را بيش از همه مورد تعجب قرار ميدهد؟

خدا پاسخ داد.....

اينکه آنها از بودن در دوران کودکي سير ميشوند و عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکي را ميخورند....

اينکه سلامتشان را صرف بدست آوردن پول ميکنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتي ميکنند....

اينکه با نگراني نسبت به آينده زمان حال را از دست ميدهند؛آنچنانکه نه در حال زندگي ميکنند نه در آينده.....

اينکه چنان زندگي ميکنند که گويي هرگز نخواهند مرد و آنچنان ميميرند که گويي هرگز زنده نبوده اند....

پرسيدم به عنوان خالق انسانها ميخواهيد آنها چه درسي از زندگي ياد بگيرند؟.....

ياد بگيرند نميتوان ديگران را مجبور به دوست داشتن کرد اما ميتوان محبوب ديگران شد....

ياد بگيرند که خوب نيست خود را با ديگران مقايسه کنند.....

ياد بگيرند که ثروتمند کسي نيست که دارايي بيشتري داشته باشد؛بلکه کسي است که نياز کمتري دارد.....

ياد بگيرند که ظرف چند ثانيه ميتوانيم زخمي عميق در دل کساني که دوستشان داريم ايجاد کنيم؛و سالها وقت لازم دارد تا آن زخم التيام پيدا کند....

ياد بگيرند کساني هستند که آنها را عميقا دوست دارند اما بلد نيستند احساساتشان را ابراز کنند....

ياد بگيرند که ميشود دو نفر به يک موضوع نگاه کنند و آن را واحد ببينند.....

ياد بگيرند که هميشه لازم نيست ديگران آنها را ببخشند؛بلکه خودشان هم بايد خودشان را ببخشند....

ياد بگيرند که من اينجا هستم ..............براي هميشه ………..