Friday, September 10, 2010

نگاه به زندگي از زاويه اي دلپذير

نگاه به زندگي از زاويه اي دلپذير

ديدگاهي که زندگي ميليون ها نفر را
در طي هزاران سال دگرگون کرده و موجب موفقيت و توانگري و شادماني ايشان شده. ديدگاهي
که بزبان و روشي ساده، پرسشهاي پيچيده زيادي را پاسخ داده و گره هاي بسياري را گشوده است.
اجراي اين راهکارها، ميزان پيشرفت
در ادراک و يا بکارگيري آنها، و از همه مهمتر ميزان باور يا پذيرش آنها کاملا به انتخاب و سليقه
و علاقه شما موکول ميشود.


راهکارهاي معنوي موفقيت

اصل توانايي مطلق

منشاء همه آفرينش، آگاهي مطلق است... توانايي مطلقي که جوياي تجلي از نامتجلي است و هرگاه
باورکنيم که ضمير ما يکي از اين توانايي هاي مطلق است، به قدرتي مي پيونديم که همه چيز اين
عالم را متجلي ميسازد.

نخستين راهکار موفقيت، اصل توانايي مطلق است. اين اصل بر اين واقعيت مبتني است که ما – در
ذات خويش- آگاهي مطلق هستيم. آگاهي مطلق، مولد توانايي مطلق، و در برگيرنده تمامي امکانات
و خلاقيت هاي نا محدود است. آگاهي مطلق، شيرازه معنوي ماست. بيکرانگي و نامحدود بودن مولد
شادماني مطلق است. از ديگر خصوصيات آگاهي ميتوان به دانش مطلق، سکوت و آرامش بي پايان،
توازن و تعادل بي نقص و شکست ناپذيري اشاره کرد.
و اين بنياد طبيعت ماست. طبيعت ما برمبناي توانايي مطلق شکل گرفته است. کشف طبيعت بنيادي
ما و دريافت اينکه براستي که هستيم، توانايي برآورده ساختن هر رويايي که داريم را به ارمغان
مي آورد. زيرا که ما قدرت و امکان جاودان هستيم و آن قدرت بي مانند ازلي و ابدي است.
اصل توانايي مطلق را ميتوان اصل يکپارچگي نيز ناميد زيرا در گستره نامحدود زندگي، حضوري
يگانه وجود دارد که همه چيز– از جمله ما- را دربرگرفته است و بين ما و اين نيرو هيچ فاصله اي
وجود ندارد. حوزه توانايي مطلق ضمير ماست و هر قدر نسبت به طبيعت واقعي خود آگاه تر باشيم و
آنرا بهتر تجربه کنيم، به حوزه توانايي مطلق دسترسي بهتري خواهيم داشت.
تجربه ضمير – يا بازگشت به خود- به اين معناست که نقطه رجوع ما بايد روح و جان ما باشد، نه
موضوعات بيروني مورد تجربه ما. رجوع به موضوعات مانعي است بر سر راه رجوع به خود.
در رجوع به موضوعات، دايما تحت تاثير موضوعات بيرون از ضميرمان – يعني اوضاع و شرايط
و موقعيتها و افراد و اشياء- قرار ميگيريم.
در رجوع به موضوعات، هميشه به دنبال دريافت تاييد از ديگرانيم. پندار و کردارمان هميشه در
انتظار پاسخ ديگران است. از اين رو، مبتني بر ترس و تنش روحي است. نيز به هنگام رجوع به
موضوعات، شديدا احساس نياز به کنترل امور و قدرت بيروني داريم. نياز به دريافت تاييد و نياز
به در اختيار گرفتن امور و احساس نياز به قدرت بيروني، تماما نيازهاي مبتني بر ترسند. اين نوع
قدرت، قدرت توانايي مطلق يا قدرت ضمير يا قدرت واقعي نيستند. وقتي قدرت ضمير را احساس
ميکنيم، ترس غايب است. عطش براي تسلط، يا تکاپو براي کسب تاييد و يا قدرت بيروني وجود
ندارد، بلکه تسلط و قدرت عظيم از درون مي جوشد و کاينات شما را بر محور تطبيق مي چرخاند.

در رجوع به موضوعات، نقطه رجوع دروني تان (من) شماست. حال آنکه (من) آن کس که به
راستي هستيد نيست!

(
من) تصويري است که از خود داريد – مثل يک نقاب اجتماعي- و نقشي است که بازي ميکنيد.
نقاب اجتماعي شما از راه کسب تاييد امرار معاش ميکند. دايما در تلاش است تا اختيار امور را
در دست بگيرد، و چون در ترس زندگي ميکند، از راه قدرت بقاء مي يابد. ضمير راستين شما،
که روح و جان شماست، کاملا از اين چيزها رهاست. در برابر انتقاد ايمن و در برابر هر آزمون
بي باک است و خود را کمتر از هيچکس فرض نميکند و با اين حال فروتن است و خود را
برتر از هيچکس نيز احساس نمي کند، زيرا که درمي يابد همه همان ضمير و همان روح و جانند
در جامه هايي متفاوت.
قدرت مبتني بر (من) تا مدتي دوام مي يابد که موضوع رجوع وجود داشته باشد. مثلا اگر شخص
صاحب عنوان يا موقعيتي ويژه باشد، قدرتي که از آن کام مي جويد به آن عنوان يا موقعيت ويژه
وابسته است و اگر نقطه رجوع به اين عامل بيروني تمرکز يافته باشد، با از بين رفتن اين
موقعيت، قدرت بوجود آمده هم به مخاطره ميافتند و براي بقاي خود به تکاپو خواهد افتاد و ميتواند
شخص را بدنبال خود به مسيرهاي خطرناکي بکشاند.
حال آنکه قدرت مبتني به ضمير پايدارست زيرا مبتني بر وقوف به ضمير است و بواسطه ويژگي
هاي متعالي خود، مانند ميدان جاذبه اي عظيم، مردم و اوضاع و شرايط و امکاناتي را که از
آرزوهايتان پشتيباني مي کنند بسوي خود جذب ميکند. سرچشمه اين نيرو همان بنيانگزار کاينات
است که اکنون آموخته ايد مطابق با قوانين زيربنايي او حرکت کنيد و از انرژي نامحدود مثبت موجود
در آفرينش بهره ببريد.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_09_01_tehrantonian_archive.html#106485002617816204

چگونه ميتوانيم اصل توانايي مطلق را در زندگيمان بکار بگيريم؟ اگر ميخواهيد ازمنافع حوزه
توانايي مطلق بهره ببريد و از تمامي خلاقيتي که بخش جدايي ناپذيري از آگاهي مطلق است به
طور کامل استفاده کنيد، بايد بتوانيد به آن دسترسي پيدا کنيد. يکي از راههاي دستيابي به اين حوزه،
تمرين روزانه سکوت روحاني و نيز عدم داوري است.

تمرين سکوت روحاني يعني اينکه با خود عهد ببنديد مدت زمان معيني فقط( باشيد). تجربه سکوت
يعني اينکه در فواصل معين گفتگوي دروني را متوقف کنيد. همچنين يعني اينکه متناوبا از تماشاي
تلويزيون و گوش دادن به راديو و خواندن کتاب و نظاير آن دست بکشيد و بخودتان فرصت تجربه
سکوت ذهني را بدهيد. ذهن ما دريايي متلاطم از سر و صدا و گفتگوست. گفتگويي دايمي که بين
ما و خودمان جريان دارد.

گاه به گاه اندک زماني را براي تجربه سکوت کنار بگذاريد. مدت زماني را در روز به اين امر
اختصاص دهيد. اين مدت ميتواند از چند دقيقه شروع شود و بعد به يکساعت، دو ساعت، نيم روز
و يا چند روز برسد. نيز ميتوانيد آنرا در آغاز صبح، يا بعد از بازگشت از سر کار و يا در طي روز
تمرين کنيد.

وقتي سکوت روحاني پيشه ميکنيد چه پيش مي آيد؟ نخست ذهنتان آشفته تر ميشود! سيستمي دايما
در مکالمه طوري در ذهن شما جا افتاده که تلاش براي متوقف کردنش سر و صدا زيادي بپا مي کند
و دايما بطور ناخودآگاه مکالمه از سر گرفته ميشود. با تمرين به مرور قادر خواهيد بود که ديگر
کلمه و عبارتي را در ذهن توليد نکنيد. کم کم خواهيد توانست فکر کردن در مورد توقف مکالمه را
هم متوقف کنيد. حالا سکوت ژرف ميشود و ذهن تسليم الگوي جديد ميگردد. زيرا اگر شما حاضر
به ادامه مکالمه نباشيد او هم از پرسه زدن چيزي بدست نمي آورد. آنگاه تجربه سکون در حوزه
توانايي مطلق آغاز ميشود. اکنون در حوزه همبستگي بي انتها و حيطه قدرت نظم دهنده نامحدود و
بستر غايي آفرينش هستيد: آنجا که همه چيز به طرزي جدايي ناپذير بهم پيوسته اند و در درياي
بيکران انرژي شناورند.

در هنگام بررسي اصل پنجم – اصل قصد و آرزو – خواهيم ديد که چگونه ميتوانيم نبض آرام اراده
را به اين حوزه بياوريم و آرزوهايمان را به واقعيت بکشانيم. اما نخست بايد سکون را تجربه کنيم.

مجسم کنيد که سنگريزه اي را به درياچه اي ساکن ميافکنيد و حرکت امواج توليد شده را مشاهده ميکنيد.
سپس بعد از فروکش کردن امواج سنگريزه ديگري را به درياچه مياندازيد. اين دقيقا مشابه همان کاري
است که وقتي به حيطه سکوت مطلق وارد ميشويد و قصد تان را با خود ميبريد، انجام مي دهيد. در اين
سکوت حتي کمرنگ ترين قصد در سراسر حوزه آگاهي کيهاني که همه چيز را به هم پيوند داده، موج وار
حرکت ميکند.

اما اگر در آگاهي خود سکوت را تجربه نکنيد و ذهنتان همچون اقيانوسي متلاطم باشد، اگر تخته سنگي
عظيم را هم در آن بياندازيد هيچ اتفاقي نخواهد افتاد و صدايش به هيچ جا نخواهد رسيد.

يکي ديگر از راههاي دستيابي به حوزه توانايي مطلق، تمرين عدم داوري است. داوري، ارزيابي مدام
امور به صورت درست و نادرست و يا نيک و بد است. وقتي مدام سرگرم ارزيابي و طبقه بندي و بر
چسب زدن و تجزيه و تحليل باشيد، در ذهن خود گفتگويي پر تلاطم را ايجاد ميکنيد. اين تلاطم موجب
بند آمدن جريان نيرو بين شما و حوزه توانايي مطلق ميشود. در اينحالت عملا فاصله بين انديشه ها از
بين ميرود و بسيار کوتاه ميشود. فاصله ايکه وسيله اتصال شما به حوزه توانايي مطلق است. فضاي
ساکت بين انديشه ها، يا همان سکون روحاني درون، وسيله ارتباط شما با مجموعه انرژي مطلق است و
بايد از اشباع شدگي بدور نگاهداشته شود. بخود بگوييد:

امروز درباره هيچ يک از آن چيزها که پيش مي آيند داوري نمي کنم.

عدم داوري در ذهنتان سکوت ايجاد ميکند. در سراسر روز، هر بار که مي بينيد به داوري سرگرميد،
آن جمله را بخاطر آوريد. اگر تمرين اين روش براي سراسر روز دشوار به نظر ميرسد، ميتوانيد به
خود بگوييد: "تا دو ساعت بعد، خودآگاهانه در مورد هيچ چيز داروي نخواهم کرد." يا " تا يکساعت،
عدم داوري را تمرين و تجربه خواهم کرد." همواره ميتوانيد به زمان اين تمرين بيافزاييد.

از طريق سکوت روحاني و عدم داوري، به آرامش درون و اصل توانايي مطلق دست خواهيد يافت.
به محض آغاز اين کار مي توانيد جزء ديگري را نيز بر آن بيافزاييد که عبارت است از صرف وقت به
طور منظم در رابطه مستقيم با طبيعت. صرف وقت در طبيعت، اين توانايي را به شما مي بخشد تا
ارتباط متقابل و هماهنگ همه عناصر و نيروهاي حيات را احساس کنيد، و يکپارچگي وجودتان را با
کل زندگي دريابيد. خواه جويبار و خواه جنگل و کوه و درياچه و ساحل دريا، اتصال با هوشمندي طبيعت
نيز به شما کمک خواهد کرد تا به حوزه توانايي مطلق دسترسي پيدا کنيد.

بايد بياموزيم که با دروني ترين جوهر هستي خود تماس حاصل کنيم. اين جوهر راستين فراسوي (من(
است. بي باک و آزاد و در برابر انتقاد ايمن است. از هيچ مشکلي نمي هراسد. از هيچ کس کمتر نيست
و از هيچ کس برتر نيست، و سرشار از اعجاز و رمز و راز و افسون است.

دستيابي به جوهر راستين وجودمان موجب ميشود که در مورد آينه روابط نيز بصيرت بيابيم. زيرا هر
رابطه ايي انعکاس رابطه ما با خودمان است. مثلا اگر در مورد پول يا موفقيت يا هر چيز ديگر دچار
احساس گناه و ترس و عدم امنيت باشيم، آنگاه اين بازتابهاي احساسي، جنبه هاي بنيادي شخصيت ما
مي شوند. و هيچ ميزاني از پول يا موفقيت، اين مشکلات بنيادي وجودي را حل نخواهد کرد. تنها پيوند
گزيني با توانايي مطلق موجب آرامش و شفاي معنوي واقعي خواهد شد. زيرا به ما نشان خواهد داد که
منشاء تمام برکات و نعمات و ثروت ها خود اين حوزه است. هرچه بيشتر به طبيعت راستين خود دسترسي
پيدا کنيم، به طرزي خودانگيخته انديشه هايي خلاق نيز دريافت خواهيم کرد زيرا حوزه توانايي مطلق،
حيطه خلاقيت و دانش بيکران نيز هست.

فراواني عالم – نمايش سخاوتمندانه وفور کاينات- نمايانگر ذهن خلاق ناظم کاينات است. هرچه با
طبيعت همنواتر باشيم، بيشتر به خلاقيت بيکران و نامحدود آن دسترسي خواهيم داشت. اما نخست بايد
فراسوي تلاطم گفتگوي درونمان برويم تا به آن ذهن بيکران و خلاق و سرشار از فراواني اتصال يابيم.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_09_01_tehrantonian_archive.html#106494381725606937

اصل تبادل ( بخشايش (

کاينات از طريق مبادل پويا عمل ميکند...
داد و ستد، جنبه هاي متفاوت جربان نيرو در کايناتند و در شور و شوق بخشيدن آنچه که
مي جوييم، فراواني کاينات را در زندگيمان به جريان مي افکنيم.

هيچ چيز ايستا نيست. جسممان در حال مبادله پويا و مداوم با جسم کاينات است. ذهنمان به طرزي
پويا با ذهن کيهان ارتباط متقابل دارد. نيرويمان نمايانگر انرژي کيهاني است. جريان حيات هيچ
نيست مگر ارتباط متقابل و هماهنگ نيروهايي که به صورت اصل بخشايش عمل مي کنند. چون
جسم و ذهنمان با کاينات در مبادله دايم و پويا هستند، بندآوردن جريان نيرو مانند بند آوردن جريان
خون است. هر گاه خون از جريان باز ايستد دچار سنگيني و گرفتگي و ايستايي ميشود.
به اين دليل بايد ببخشاييم و بستانيم تا بتوانيم ثروت و فراواني – يا هر چه را که خواهانيم-
درزندگيمان در جريان نگهداريم. واژه فراواني ( affluence ) از ريشه (affluere ) به معناي (جريان
داشتن در فراواني) است.

پول در واقع نمايانگر آن نيروي حياتي است که مبادله ميکنيم و مظهر آن نيروي حياتي است که در
ازاء خدمتي که به عالم عرضه ميکنيم، بکار ميبريم. واژه (currency ) که معناي پول ميدهد نيز نمايانگر
جريان نيروست. ريشه لاتين اين واژه ( currere ) است که معناي (دويدن) يا (جريان داشتن) را ميدهد.
بنابراين اگر جريان پول را متوقف کنيم – اگر تنها قصد ما چسبيدن به آن و احتکار آن باشد- چون
پول نمايانگر نيروي حيات است، عملا جريان بازگشت آن را به زندگيمان نيز متوقف ميسازيم.
براي اينکه آن نيرو به سوي ما بيايد، بايد در جريان نگاهش داريم.
هر رابطه اي داد و ستد است. بخشيدن، ستاندن را توليد ميکند. آنچه بالا مي رود بايد پايين بيايد.
آنچه بيرون مي رود بايد بازگردد. در واقع، ستاندن مانند بخشيدن است، زيرا داد و ستد جنبه هاي
گوناگون جريان نيرو در کايناتند و بروز اختلال در هريک، به بقيه نيز منتشر ميشود.
در هر بذر وعده هزاران جنگل نهفته است. اما بذر نبايد احتکار شود بلکه بايد هوشمندي خود را
به خاک حاصلخيز ببخشد. از طريق اين بخشش، نيروي نامريي آن در تجلي مادي جريان مي يابد.
هر چه بيشتر ببخشيم، بيشتر دريافت مي کنيم. زيرا فراواني کاينات را در زندگيمان در جريان قوي
تري نگاه مي داريم. در واقع، هر آنچه که در زندگي ارزش داشته باشد فقط زماني فزوني مي يابد
که بخشيده شود.

آنچه در اثر بخشيدن افزايش نيابد، نه ارزش بخشيدن دارد و نه ارزش دريافت کردن. چنانچه با
عمل بخشيدن، احساس کنيم که چيزي را از دست داده ايم، واقعا آن را هديه نداده ايم و موجب
افزايش نخواهد شد. اگر با اکراه ببخشيم، نيرويي در پس آن بخشايش نخواهد بود.
مهمترين چيز در هنگام تبادل نيتي است که در پس داد و ستدمان نهفته است. نيت همواره بايد ايجاد
شادماني براي بخشاينده و ستاننده باشد زيرا شادماني، حمايتگر و حافظ حيات است و از اين رو،
موجب افزايش مي شود.

تمرين بخشايش بسيار ساده است: اگر شادي ميخواهيم به ديگران شادي بدهيم. اگر محبت ميخواهيم،
بياموزيم که محبت کنيم. اگر توجه و قدرداني مي خواهيم، بياموزيم که توجه و قدرداني نشان بدهيم.
اگر وفور مادي ميخواهيم، به ديگران کمک کنيم تا از نظر مادي غني شوند.
در واقع، آسانترين راه براي کسب آنچه ميخواهيم اين است که به ديگران کمک کنيم تا به خواسته هاي
خود برسند.
حتي فکر بخشيدن، انديشه برکت طلبيدن يا حتي دعايي ساده، اين قدرت را دارد که بر ديگران اثر بگذارد.
به اين دليل که اگر جسممان به جوهر خود تمرکز يابد، به انبوهي از انرژي و اطلاعات متمرکز،
ميان عالمي از انرژي و اطلاعات تبديل ميشود. ما مجموعه اي آگاهي متمرکز در کايناتيم. مفهوم
ضمني واژه (آگاهي) بيشتر و غني تر از انرژي و اطلاعات محض است. مفهوم ضمني آن، انرژي
و اطلاعاتي است که همچون انديشه، زنده است. بنابراين ما مجموعه اي انديشه در کايناتي انديشمنديم.
و انديشه قدرت ايجاد تحول دارد.

بهترين راه براي اجراي اصل بخشايش اين است که تصميم بگيريم هرگاه با کسي تماس داريم، چيزي
به ايشان بدهيم. لزومي ندارد که هميشه هديه ارزش مادي بالايي داشته باشد. مي تواند شاخه گلي يا
تحسيني يا دعايي باشد. موهبت هاي ابراز علاقه و توجه و عاطفه و تحسين و محبت، از گرانقدرترين
هدايايي اند که مي توانيم بدهيم و بهايي هم براي آنها نپردازيم. هرگاه کسي را مي بينيم، مي توانيم
خاموش برايش برکت بطلبيم و خوشبختي و شادي و خوشدلي او را آرزو کنيم. اين گونه بخشايش خاموش
بسيار قدرتمند است.
بياييد از امروز با سپاس همه هدايايي را که زندگي به ما پيشکش کرده است دريافت کنيم.هداياي طبيعت
را با شادي پذيرا باشيم: نور آفتاب، آواز پرندگان، و بارانهاي روح افزا و يا برف هاي حيات بخش زمستان.
دربرابر دريافت هديه از ديگران نيز گشوده باشيم: خواه هديه اي مادي، خواه تحسين و دعايي.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_10_01_tehrantonian_archive.html#106503070371576026

اصل علت و معلول (کارما(

سومين اصل معنوي موفقيت، قانون کارماست. (کارما) هم عمل است و هم نتيجه آن عمل، هم
علت است و هم معلول، زيرا هر عملي نيرويي را توليد ميکند که به همان شکل به ما باز ميگردد.
درباره قانون کارما چيز ناشناخته اي وجود ندارد. همه اين اصطلاح را شنيده ايم که " هر چه بکاري
همان را درو ميکني ". بديهي است اگر بخواهيم در زندگيمان شادماني ايجاد کنيم، بايد بياموزيم که بذر
شادماني را بکاريم. بنابراين، مفهوم ضمني (کارما) انتخاب آگاهانه است.

من و شما اساسا انتخاب کنندگاني نامحدوديم و در هر لحظه از هستي خود به بيکرانگي انتخابها دسترسي
داريم. بعضي از اين انتخابها آگاهانه اند و مابقي بطور ناخودآگاه صورت گرفته اند. اما بهترين راه براي
فهميدن و به حداکثر رساندن استفاده از قانون کارما، هوشياري آگاهانه از انتخابهاي هر لحظه است.

خواه به مذاق ما خوش بيايد و خواه نه، هر آنچه که در اين لحظه پيش مي آيد نتيجه انتخابهايي است که
در گذشته به آنها دست زده ايم. بدبختانه بسياري از ما به طور ناخودآگاه انتخاب ميکنيم و لذا فکر نميکنيم
که آنها انتخاب بوده اند.

اگر به شما توهين ميکردم، به احتمال زياد انتخاب ميکرديد که برنجيد. اگر شما را تحسين مي کردم، به
احتمال زياد انتخاب ميکرديد که خشنود شويد يا بخود بباليد. اما درباره اش بيانديشيد: همه انتخاب هستند.
مي توانستم سعي کنم که شما را برنجانم و به شما توهين کنم، و شما هم مي توانستيد انتخاب کنيد که نرنجيد.
مي توانستم شما را تحسين کنم و شما مي توانستيد انتخاب کنيد که به خود نباليد.

بعبارت ديگر، بيشتر ما – با اينکه در ذات خود انتخاب کننده هاي نامحدود هستيم – به توده اي از پاسخهاي
شرطي بدل شده ايم که مدام توسط مردم و موقعيتها به صورت رفتارهاي قابل پيش بيني برانگيخته ميشود. بيشتر
ما در نتيجه شرطي شدن نسبت به محرکهاي محيط خود، پاسخهاي مکرر و قابل پيش بيني داريم. چنين به
نظر ميرسد که واکنشهاي ما خود به خود توسط مردم و موقعيتها بر انگيخته مي شوند، و آنگاه فراموش ميکنيم
که اينها را خودمان در هر لحظه از هستي خود انتخاب مي کنيم. منتها بطور ناخودآگاه به اين انتخابها دست
ميزنيم.

اگر لحظه اي گامي به عقب برداريد و در لحظه ايکه به انتخابي دست مي زنيد به آن بنگريد، آنگاه خود اين
نظاره کردن سبب مي شود که کل فرايند را از حيطه ناهشيار به حيطه هشيار بياوريد. اين روش انتخاب
آگاهانه، بسيار قدرت بخش است.

به هنگام هر انتخاب مي توانيد دو سوال را از خود بپرسيد. نخست اينکه "عواقب اين انتخاب چيست؟" و دوم
اينکه "آيا اين انتخاب براي خودم و اطرافيانم شادماني خواهد آورد؟" اگر پاسخ شما مثبت بود، به آن انتخاب
دست بزنيد و اگر منفي بود و آن انتخاب را براي خود و يا اطرافيانتان تنش و فشار مي آورد، به آن انتخاب
دست نزنيد. براي پاسخ به تجربه و ديد خود بازگرديد و اگر پاسخ را نيافتيد از منشاء دانش آفرينش کمک
بخواهيد تا شما را در يافتن اين پاسخ ياري دهد.

کاينات مکانيزم درخور توجهي دارد که مي تواند کمکتان کند تا به انتخابهاي خود انگيخته درست دست
بزنيد. اين مکانيزم به حس هاي روحاني شما مربوط است. روح شما دو گونه حس را به جسمتان منتقل
ميکند: يکي حس راحتي و ديگري حس ناراحتي. وقتي آگاهانه دست به انتخابي مي زنيد به انعکاس حسي
اين تصميم در روح و جسمتان دقت کنيد. از خود بپرسيد " اگر اکنون اين انتخاب را کرده باشم چه پيش
خواهد آمد " اگر از جانب جسم بازتابي توام با احساس آسودگي دريافت کرديد، انتخاب را برگزينيد و اگر
احساس ناآرامي و تشويش و ناراحتي داشتيد، از اين انتخاب دوري کنيد. در بعضي از اشخاص
پيام ناراحتي در ناحيه شبکه خورشيدي (بالاي ناف) احساس ميشود، اما در قالب افراد بيشتر در ناحيه
قلب پيش مي آيدکه علت ريشه اي معروفيت قلب به عنوان منبع احساسات و عواطف در ادبيات
کهن ملل مختلف هم هست.

مي توانيد – هر گاه که بخواهيد- از قانون کارما براي ايجاد ثروت و فراواني و به جريان انداختن همه
موهبتهاي نيکو به سوي خود بهره ببريد، اما نخست بايد هشيارانه آگاه شويد که انتخابهايي که در هر لحظه
از زندگي تان به آنها دست مي زنيد آينده شما را مي سازند. اگر بطور منظم به اين امر بپردازيد، از قانون
کارما بطور کامل استفاده ميکنيد. هرچه انتخابهاي بيشتري را به سطح هشيار آگاهي بياوريد، بيشتر به انتخاب
هايي دست خواهيد زد که که بطور خود انگيخته – هم براي خودتان و هم براي اطرافيانتان – درست هستند.

و اما در مورد کارماي گذشته و اين نکته که چگونه بر اکنون شما تاثير مي گذارد: در مورد کارماي گذشته
سه کار ميتوانيد بکنيد. يکي از آنها پرداخت ديون کارمايي گذشته تان است. بيشتر مردم – البته به طور
ناخودآگاه- اين را انتخاب مي کنند. البته ميتوانيد آگاهانه هم آنرا انتخاب کنيد. گاه پرداخت آن ديون با رنج و
عذاب شديدي همراه است. قانون کارما ميگويد که در عالم هيچ يک از ديون، پرداخت نشده باقي نمي مانند.
در کاينات نظام محاسبه اي بي نقص و کامل وجود دارد و همه چيز مبادله مداوم "پس و پيش" نيروست.
دومين کاري که مي توانيد بکنيد تبديل يا تحول کارماي خود به تجربه اي خوشايندتر است. اين فرايندي
بسيار جالب توجه است که به هنگام پرداخت ديون کارمايي مي توانيد از خود بپرسيد: "از اين تجربه چه
چيز را مي توانم بياموزم؟ چه امري در حال وقوع است و کاينات چه پيامي برايم دارد؟ چگونه ميتوانم
اين تجربه را براي همنوعانم سودمند سازم؟"
با اين کار، به جستجوي بذرهاي مجال ها و فرصت هاي تازه ميرويد و آنگاه اين بذر ها را با دارماي
خود – غايت زندگيتان که بعنوان هفتمين اصل درباره اش بحث خواهيم کرد- پيوند خواهيد زد. اين امر به
شما اجازه خواهد داد تا کارما را به تجلي تازه اي بدل کنيد.
مثلا اگر بهنگام ورزش پايتان بشکند، يا مقداري پول گم کنيد يا ماشين تان خراب شود مي توانيد بپرسيد:
"
از اين تجربه چه چيز را مي توانم بياموزم؟ کاينات چه پيامي برايم دارد؟" شايد پيام اين باشد که
بايد در کاري که مي کنيد تجديد نظر کنيد، و يا در برنامه اي که به دنبالش هستيد دقت بيشتري داشته
باشيد و يا به روش ديگري کار ها را به انجام برسانيد. و اگر دارماي شما اين باشد که آنچه را که ميدانيد
به ديگران بياموزيد، آنگاه با پرسيدن اينکه "چگونه مي توانم اين تجربه ها را براي همنوعانم سودمند
سازم؟" شايد تصميم بگيريد آنچه را که آموخته ايد با نوشتن کتابي و يا براه انداختن وبلاگي با ديگران
سهيم شويد. يا شايد وسايلي طراحي کنيد که زندگي را آسانتر و ايمن تر سازند.
به اين طريق، در حاليکه ديون کارمايي خود را مي پردازيد، وضعيت مخالف را نيز به موهبتي تبديل
کرده ايد که برايتان شادي و توفيق مياورد.

سومين راه کنار آمدن با کارما، فرارفتن از آن است. فرارفتن از کارما يعني جداشدن از آن. راه فرارفتن
از کارما اين است که به تجربه فاصله يا تجربه سکون خود ادامه بدهيد. مانند شستن جامه اي چرک در
رودخانه. هربار که آن را مي شوييد، چند لکه آن را پاک مي کنيد. بارها و بارها آن را مي شوييد و هربار
اندکي تميزتر مي شود. هر بار که به آن فضاي خالي مي رويد و از آن باز مي گرديد، بذرهاي کارماي خود
را مي شوييد و از آنها فراتر مي رويد.

همه اعمال، حوادثي کارمايي اند. نوشيدن فنجاني قهوه نيز حادثه اي کارمايي است. اين عمل خاطره توليد
ميکند، و خاطره اين توانايي را داراست که آرزو ايجاد نمايد. روحتان توده اي از آگاهي است که بذرهاي
کارما و خاطره و آرزو را دارد. با هشياري از اين بذرهاي تجلي، توليد کننده آگاه واقعيت ميشويد. وقتي
انتخاب کننده اي آگاه شديد، دست يازيدن به اعمالي را آغاز مي کنيد که موجب تکامل خود و اطرافيانتان
مي شود. مادامي که کارما – هم براي شما و هم براي هر کس ديگر که تحت تاثير جان شما قرار ميگيرد-
اسباب تکامل باشد، ثمره آن شادماني و موفقيت خواهد بود.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_10_01_tehrantonian_archive.html#106512464845422985


اصل کمترين تلاش

هوشمندي طبيعت با کمترين تلاش کار مي کند... با سبکدلي و هماهنگي و عشق.
هرگاه نيروهاي هماهنگي و شادي و عشق را در اختيار گيريم، با سهولت، بي تکاپو، موفقيت
و خوش اقبالي مي آفرينيم.

اگر کار طبيعت را نظاره کنيم، خواهيم ديد که کمترين تلاش را بکار مي برد. علف نمي کوشد
که رشد کند، فقط رشد مي کند. ماهي نمي کوشد شنا کند، فقط شنا مي کند. گلها نمي کوشند بشکفند،
فقط مي شکفند. اين طبيعت فطري آنهاست. زمين نمي کوشد که بر محور خود بچرخد، اين طبيعت
زمين است که با سرعتي سرسام آور بچرخد و در فضا دور بزند. اين طبيعت نوزادان است که در
سرور باشند. اين طبيعت ستارگان است که بدرخشند و نور افشاني کنند.

اين طبيعت انسان است که روياهايش را به آساني و بي تلاش، تجسم ببخشد و متجلي سازد. در دانش
کهن اين اصل را به صورت "کمتر عمل کن و بيشتر به انجام برسان" شناخته اند. سر انجام به جايي
ميرسيد که هيچ نمي کنيد و همه چيز را به انجام مي رسانيد. اين بدان معناست که فقط آرماني کمرنگ
وجود دارد و آنگاه تجلي آرمان بدون تلاش صورت مي گيرد. آنچه گاه "معجزه" خوانده مي شود عملا
نمايانگر اصل کمترين تلاش است.

هوشمندي طبيعت، بي تلاش و بي اصطکاک و خود انگيخته عمل مي کند. غير خطي و شهودي و کل
نگر و خوراک رساننده است. هر گاه با طبيعت در هماهنگي باشيم، هر گاه در معرفت ضمير راستين
خود استقرار يابيم، مي توانيم از اصل کمترين تلاش بهره مند شويم.
کمترين تلاش زماني روي ميدهد که انگيزه اعمالمان عشق باشد، زيرا آنچه که موجب انسجام طبيعت
مي شود نيروي عشق است. وقتي جوياي قدرتيم و مي خواهيم اختيار ساير مردم را به دست بگيريم
نيرو به هدر ميدهيم. وقتي محض خاطر "من" پول يا قدرت ميجوييم، به جاي کامجويي از شادماني
همين لحظه، نيرويمان را صرف دويدن ازپي توهم شادي ميکنيم.
وقتي پول را فقط براي منافع شخصي ميجوييم، حرکت نيرويي را که بايد به سمت ما باشد بند مي آوريم،
و در جريان هوشمندي طبيعت مداخله مي کنيم.

هرگاه انگيزه اعمالمان عشق باشد، نيرويمان به هدر نمي رود، بلکه چند برابر شده و متمرکز مي شود و
مي تواند در راه آفرينش هر چه بخواهيم – از جمله ثروت نامحدود – بکار گرفته شود.
مي توانيم به جسممان به صورت وسيله اي براي کنترل انرژي بنگريم. جسممان ميتواند انرژي را توليد
و مصرف نمايد. اگر بدانيم چگونه به طرزي موثر انرژي را توليد و ذخيره و بکاربگيريم، آنگاه مي توانيم
هر اندازه ثروت که بخواهيم ايجاد کنيم.

در کتاب "هنر رويا بيني"، دون خوان به کارلوس کاستاندا مي گويد: "... بيشتر انرژي ما صرف حفظ
اهميت مان مي شود... اگر ميتوانستيم بخشي از اين اهميت را از دست بدهيم، دو چيز خارق العاده برايمان
پيش مي آمد: يکي اينکه نيرويمان را از کوشش براي حفظ آرمان توهمي عظمت خود رها مي کرديم.
دوم اينکه نيروي کافي را در اختيار خود مي گذاشتيم تا ذره اي از عظمت راستين کاينات را لمس کنيم."

اصل کمترين تلاش سه جزء دارد. سه کار که با به انجام رساندن آنها مي توانيم اصل "کمتر عمل کن و
بيشتر به انجام برسان" را به عمل درآوريم.

نخستين جزء،" پذيرش" است. پذيرش به اين معنا که با خود عهد ببنديم: "امروز مردم و اوضاع و شرايط و
موقعيت ها و رويدادها را به همان صورتي که پيش مي آيند خواهم پذيرفت." اين بدان معناست که خواهيم
دانست که "اين لحظه همان گونه است که بايد مي بوده"، زيرا کل کاينات همانگونه است که بايد در اين لحظه
باشد. اين لحظه- لحظه اي که هم اکنون تجربه مي کنيم- مجموع و ماحصل همه لحظه هايي است که در
گذشته تجربه کرده ايم. اين لحظه همان گونه که هست، هست زيرا کل کاينات همانگونه است که هست.
هرگاه برضد اين لحظه بستيزيم، عملا بر ضد کل کاينات به ستيزه برخواسته ايم که نتيجه اي جز اتلاف توان
و انرژي و جانمان نخواهد داشت. بجاي آن بهتر است تصميم بگيريم که با عدم ستيز عليه اين لحظه، پذيرشي
کامل و تمام عيار را بوجود آوريم.
امور را همانگونه که هستند مي پذيريم، نه آنگونه که دوست داشتيم باشند. فهميدن بنياد اين ديدگاه بسيار مهم
است: مي توانيد "آرزو و قصد" کنيم که اين امور در آينده متفاوت باشند، اما در "اين" لحظه بايد امور را
همانگونه که هستند بپذيريم.

هرگاه از دست شخصي يا وضعيتي احساس ناکامي يا ناراحتي مي کنيم، بخاطر بياوريم که نه نسبت به آن
شخص و يا وضعيت که داريم نسبت به احساساتي که در مورد آن شخص يا وضعيت داريم واکنش نشان
مي دهيم. اينها احساسات خودمانند، و احساسهاي ما تقصير يک نفر يا وضع ديگر نيست. هرگاه اين نکته را
به طور کامل دريابيم و بفهميم، آماده ايم که مسوليت احساس خود را بر عهده بگيريم و آن را تغيير دهيم. اگر
بتوانيم امور را همانگونه که هستند بپذيريم، آماده ايم که مسوليت وضعيت خويش و همه رويدادهايي را که به
صورت مشکلات مي بينيم به عهده بگيريم.

اين امر به دومين جزء اصل کمترين تلاش :" مسولانه برخورد کردن"، مي انجامد. مفهوم مسوليت چيست؟
مسوليت يعني ملامت نکردن هيچکس يا هيچ چيز، از جمله خودمان، براي وضعيتي که در آن زندگي ميکنيم.
وقتي اين موقعيت يا رويداد يا اين مشکل را پذيرفتيم، مسوليت توانايي پاسخ دهي خلاق خواهد بود به آن وضعيت
"
در همان وضعيتي که هست". همه مشکلات حاوي بذرهاي مجالند، و اين آگاهي به ما اجازه مي دهد که اين
لحظه را به وضعيتي بهتر متحول کنيم.
به محض انجام اين کار، هر وضعيت به ظاهر ناراحت کننده اي به مجالي براي ايجاد چيزي تازه و زيبا، و هر
عذاب دهنده يا مزاحمي آموزگار درس هاي اخلاق و رفتار خواهد شد. اگر انتخاب کنيم که واقعيت هاي زندگي
را به اين شيوه تعبير و تفسير کنيم، آموزگاران بسيار و فرصت هاي بسيار پيرامون خود خواهيم داشت تا تکامل
يابيم.

سومين جزء اصل کمترين عمل، "عدم تدافع" است. اين بدين معناست که بايد آگاهيمان در عدم تدافع استقرار
يافته و نياز به مجاب يا ترغيب کردن ديگران را براي پذيرش ديدگاهمان رها کنيم. اگر به افراد پيرامونمان نگاه
کنيم، خواهيم ديد که بخش قابل ملاحظه اي از وقت خود را صرف دفاع از نظرات خود مي کنند. اگر فقط نياز
به دفاع از نظراتمان را رها کنيم، به انرژي عظيمي دست مي يابيم که تا پيش از اين به هدر ميداده ايم.

وقتي حالت تدافعي بخود ميگيريم يا ديگران را ملامت مي کنيم و يا اين لحظه را نمي پذيريم، زندگيمان با
مقاومت مواجه مي شود. هر چه بيشتر عناد ورزيم مقاوت شديدتر خواهد شد و نهايتا منجر به صدمات مرگبار
به پيکر زندگي مان ميگردد. نمي خواهيم همچون درخت بلوطي باشيم که در برابر طوفان بدون هيچ انعطافي
مي ايستد و از پايه ميکشند. مي خواهيم همچون گياهي شاداب، انعطاف پذيري نشانداده و طوفان را براحتي
پشت سر نهاده، طلوع خورشيد فردا را نيز نظاره گر باشيم.

بياييم به کل از دفاع از نظراتمان دست بکشيم. وقتي جنگ براي دفاع از نظراتمان وجود نداشته باشد، وقتي
از ستيز و مبارزه جويي با "اکنون" دست برداريم و هنگاميکه با زندگيمان مسولانه برخورد کنيم، با "اکنون"
يکي و در آن محو خواهيم شد. شادماني در درونمان متولد ميگردد و فشار هاي سنگين و توانفرساي روحي از
ما دور ميشوند و سبکبال و آزاد با نواي رشد بي انتهاي طبيعت به گسترش افق هاي موفقيت خود مي پردازيم.

دراين آزادي شادمانه و ساده، بي هيچ ترديد در ژرفاي دل خود درخواهيم يافت که آنچه بخواهيم در اختيارمان
خواهد بود، زير خواسته مان از سطح شادماني خواهد، نه از سطح اضطراب يا ترس. نياز نداريم که توجيه
کنيم. فقط قصدمان را به خود اعلام ميکنيم تا توفيق و وجد و شادي و آزادي و اختيار را در هر لحظه از
زندگيمان تجربه کنيم.

با خود عهد ببنديم که راه عدم مقاومت را دنبال کنيم. اين راهي است که از طريق آن هوشمندي طبيعت بدون
اصطکاک يا تلاش شکوفا ميشود. وقتي در برابر همه نظرات گشوده بمانيم- و سر سختانه به يکي از آنها
نچسبيم- رويا ها و آرزوهايمان با آرزوي طبيعت جريان خواهد يافت. آنگاه مي توانيم قصد هايمان را بدون
دلبستگي رها کنيم و منتظر چرخش کاينات در جهت موافق و شکوفايي آرزوهايمان باشيم تا در بهترين زمان
و به بهترين صورت به تجلي بنشينند.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_10_01_tehrantonian_archive.html#106563710773337866


اصل قصد و آرزو

"
در هر قصد و آرزويي مکانيزم توفيق و تجلي آن نهفته است. قصد و آرزو در حيطه توانايي
مطلق داراي قدرت نظام دهنده نامحدود است و هنگاميکه در خاک حاصلخيز توانايي مطلق قصدي
را در افکنيم، اين قدرت نظام دهنده نامحدود را براي خود به کار واميداريم"

ديپاک چوپرا

پنجمين اصل معنوي موفقيت، اصل قصد و آرزو است. اين اصل مبتني براين واقعيت است که در هر
نقطه طبيعت، انرژي و اطلاعات وجود دارد. در واقع از ديد کوانتومي، هيچ چيز جز انرژي و اطلاعات
وجود ندارد.
کوچکترين جزء متشکله يک گل يا رنگين کمان يا درخت يا ساقه علف يا جسم انسان، انرژي و اطلاعات
است. طبيعت بنيادي کل کاينات، حرکت انرژي و اطلاعات.
تفاوت اصلي ميان ما و درخت، در محتواي اطلاعاتي و انرژي جسمي ما است. در سطح مادي ما و درخت
عناصر مشترک بسياري – نظير کربن، اکسيژن، هيدروژن و نيتروژن- داريم. اين عناصر در دنياي اطراف
ما نيز به فراواني يافت مي شوند.
در طرح طبيعت، ما از تکامل بيشتري در عوامل تبادل با محيط بهره مند هستيم. سلسله اعصاب و مغزي داريم
که بما امکان مي دهند از محتواي انرژي و اطلاعاتي آن حيطه کانوني که موجب استعلاي جسم فيزيکي ما
مي شود، آگاه شويم. اين حوزه را ذهنا بصورت انديشه ها و احساسات و عواطف و آرزوها و خاطره ها و
غرايز و سايقها و باورهاي خود تجربه ميکنيم. همين حوزه به طور عيني به صورت جسم فيزيکي ما تجربه
مي شود و از طريق جسم فيزيکي، اين حيطه را به صورت جهان ملموس تجربه ميکنيم. اما همه اينها در
باطن يک چيزند. به همين دليل فرزانگان باستان ندا در دادند:"من آنم، تو آني، همه آن است و جز آن نيست."
جسممان از جسم کاينات جدا نيست، زيرا در سطوح مکانيکي کوانتوم لبه هاي مشخصي وجود ندارد. ما همچون
جنبش و موج و نوسان و ارتعاش و حضوري متمرکز در حوزه وسيعتر کوانتومي هستيم. اين حوزه وسيعتر
-
کاينات- در اصل مانند جسم بزرگتر – ويا به تعبيري ادامه گسترش جسم- ما است.
نه تنها سيستم عصبي انسان مي تواند از اطلاعات و انرژي حيطه کوانتومي خويش آگاه شود، بلکه آگاهي
انسان از طريق اين سلسله اعصاب اعجاب انگيز به طرزي نامحدود قابل انعطاف است، مي توانيم آگاهانه
محتواي اطلاعاتي را که موجب استعلاي جسم فيزيکي ما مي شوند تغيير دهيم. مي توانيم آگاهانه محتواي
اطلاعاتي جسم خود را عوض کنيم و به اين ترتيب بر محتواي انرژي و اطلاعات جسم گسترده مان – يعني
کاينات – نيز تاثير بگذاريم و سبب شويم که چيزهايي در آن متجلي گردند.
اين دگرگوني آگاهانه توسط دو ويژگي که جزء لاينفک آگاهي است صورت مي گيرد: توجه و قصد. توجه
نيرو مي بخشد و قصد متحول ميسازد. به هرچه توجه خود را معطوف کنيم، در زندگيمان نيرومند تر ميشود.
هر آنچه که از توجه ما خارج شود، کم کم محو و ناپديد مي گردد. قصد موجب تحول انرژي و اطلاعات
مي شود. قصد، توفيق خود را نظام مي بخشد. قصد در موضوع مورد توجه، در بيکرانگي زمان و مکان
موجب همنوايي رويدادهايي مي شود که ميتوانند نتيجه مورد نظر را پديد آورند. دليل اين امر اينست که
قصد در خاک حاصلخيز توجه، داراي قدرت نظام دهنده نامحدود است. قدرت نظام دهنده نامحدود يعني نظام
دادن به رويدادها در بيکرانگي زمان و مکان. ما تجلي اين قدرت نظام دهنده را در هر ساقه علف و در هر
شکوفه سيب و در هر چه که زنده است مشاهده مي کنيم.
در طرح طبيعت، هر چيز با همه چيزهاي ديگر همبسته و متصل است. طبيعت مانند يک ارکستر عمل مي کند
و جسم انسان نيز ارکستري در مقياس کوچکتر است. يک سلول جسم انسان در هر ثانيه نزديک به شش
تريليون کار انجام مي دهد، و بطور همزمان بايد در هماهنگي با بقيه سلول ها باشد. جسم انسان مي تواند
موسيقي بنوازد و ميکربها را بکشد و رشد کند و از حرکت ستاره ها آگاه باشد و همه را نيز بطور همزمان
انجام دهد زيرا حيطه همبستگي نامحدود بخشي از حيطه اطلاعات اوست.
نکته درخور توجه در مورد سلسله اعصاب انسان اينست که مي تواند از طريق قصد آگاهانه به اين قدرت نظام
دهنده نامحدود فرمان دهد. قصد در نوع انسان به يک شبکه خشک و سرسخت انرژي و اطلاعات، بسته و محدود
نيست. به عبارت ديگر، مادامي که از ساير قوانين طبيعت تخلف نورزيم، عملا از طريق قصدمان مي توانيم به
طبيعت دستور دهيم تا روياها و آرزوهايمان را برآورد.
قصد، زمينه کار را براي جريان بي تکاپو و خود انگيخته و بي اصطکاک حيطه توانايي مطلق که جوياي تجلي
از نامتجلي است، آماده مي کند. تنها هشدار اين است که بايد قصدمان را در راه صحيح و خير بکار گيريم تا
موجب توليد کارماي منفي نگردد.
قصد، قدرت راستين پس آرزوست. قصد به تنهايي بسيار قدرتمند است زيرا قصد، آرزوي بدون دلبستگي به
ثمره است. آرزو به تنهايي سست است زيرا در بيشتر مردم، توجه همراه با دلبستگي است. قصد، آرزوي همراه
با تبعيت مجدانه ساير اصول معنوي موفقيت به ويژه اصل ششم يا "اصل عدم دلبستگي" است.
قصد باعدم دلبستگي، به تمرکز بر حيات، و هوشياري از لحظه حال مي انجامد و هنگاميکه عمل با هوشياري
از لحظه حال انجام پذيرد، بسيار موثر قرار مي گيرد. "قصد"مان براي آينده است، اما توجهمان در زمان
حال مي باشد. ماداميکه توجه ما در زمان حال است، قصدمان براي آينده متجلي خواهد شد، زيرا آينده در حال
آفريده مي شود. بايد اکنون را همانگونه که هست بپذيريم. حال را بپذيريم و آينده را قصد کنيم. آينده چيزي
است که همواره مي توانيم از طريق قصد بدون دلبستگي آن را ايجاد کنيم، اما هرگز نبايد بر ضد حال برخيزيم.
گذشته و حال و آينده جميعا مايملک آگاهي اند. گذشته، يادآوري و خاطره است. آينده، اميد و انتظار است و
اکنون، هشياري است. از اين رو زمان، حرکت انديشه است. هم گذشته هم آينده زاييده خيالند. فقط اکنون که
هشياري است، راستين و جاودان است. اکنون، توانايي زمان و مکان و ماده و انرژي است. اکنون حيطه
جاودان امکانات است که خود را بصورت نيروهاي مجرد تجربه مي کنند. اين نيروها نه در گذشته هستند
و نه در آينده. فقط هستند.
تعبير و تفسير اين نيروهاي مجرد به ما تجربه ملموس پديده ها را مي بخشد. تعبير و تفسيرهاي به ياد مانده
نيروهاي مجرد، تجربه گذشته را ايجاد ميکند. تعبير و تفسيرهاي همراه با اميد و انتظار اين نيروهاي مجرد،
آينده را مي آفريند. اينها کيفيات توجه آگاهي هستند. هرگاه اين کيفيات از فشار گذشته رهايي يابند، آنگاه عمل
اکنون، خاک حاصلخيزي براي آفرينش آينده مي شود. قصدي که در اين آزادي عاري از دلبستگي، در اکنون
استقرار يافته باشد، به صورت رابطي براي آميزه درست انرژي و اطلاعات و رويدادهاي زمان و مکان
خدمت مي کند تا آنچه را خواهانيم ايجاد کند.
اگر صاحب هشياري متمرکز بر حيات و صاحب هشياري از لحظه حال باشيم، آنگاه موانع خيالي – که اکثريت
غالب موانع را تشکيل مي دهند- متلاشي و ناپديد مي شوند و مابقي نيز مي توانند از طريق قصد متمرکز و تک
بين به مجالها تبديل شوند. قصد تک بين، آن کيفيت توجه است که بر هدفي ثابت مي ماند. قصد تک بين يعني
اينکه توجهمان را با چنان هدف تزلزل ناپذيري به حاصل قصد شده مان معطوف کنيد که مطلقا اجازه ندهيم موانع،
کيفيت متمرکز توجهمان را از بين ببرند و متلاشي کنند. اين بيرون افکندن کامل و تمام عيار هرگونه مانع از
آگاهيمان يعني به هنگام تعهد نسبت به هدفمان مي توانيم با شور وشوق، آرامش تزلزل ناپذير خود را حفظ کنيم.
اين است قدرت هشياري عاري از دلبستگي و ناشي از قصد متمرکز، به طور همزمان.
بياموزيم که قدرت قصد را در اختيار بگيريم، تا بتوانيم هر آنچه را که خواهانيم بيافرينيم. همچنان مي توانيم از
طريق تلاش و کوشش به سبک سنتي نيز نتيجه را بدست آوريم اما به بهايي. بهاي آن تنش و فشار و از دست
دادن موي سر و بدست آوردن زخم معده و حمله قلبي و کاهش مصونيت بدن و ... است.
شايسته است که به هنگام اجراي اصل قصد و آرزو، پنچ گام زير را دنبال کنيم:
1-
در هنگام تجربه سکوت ژرف، در فضا بلغزيم. اين بدان معناست که خود را در آن فاصله سکوت ميان انديشه
ها متمرکز کنيم و در سکوت فرو رويم: در آن سطح از هستي که جوهر وجودمان است.
2-
پس از استقرار در آن سطح از هستي، قصد ها و آرزوهايمان را رها کنيم. وقتي که واقعا در آن فاصله و
فضا هستيم، انديشه و قصدي وجود ندارد – اما وقتي که از آن فضا و فاصله بيرون مي آييم، در فاصله ميان
فضا و انديشه – قصدمان را در افکنيم. اگر رشته اي از اهداف را در سر داريم، مي توانيم آنها را بنويسيم
و پيش از آنکه به فاصله و فضا فرورويم، قصدمان را بر آنها متمرکز سازيم.
مثلا اگر حرفه موفقيت آميزي مي خواهيم، با اين قصد به فاصله و فضا فرورويم. قصد پيشاپيش به صورت
لرزش کمرنگي در آگاهيمان وجود خواهد داشت. رها ساختن قصد ها و آرزو هايمان در آن فاصله و فضا به
مانند کاشتن آنها در خاک حاصلخيز حوزه توانايي مطلق، و انتظار شکوفايي آنها در فصل مناسب خواهد بود.
نمي خواهيم که بذرهاي آرزو را بکاويم تا ببينيم که رشد مي کنند يا نه، يا سرسختانه به شيوه شکوفايي
آنها دلبسته باشيم. فقط ميخواهيم آنها را رها کنيم.
3-
در حال رجوع به ضمير بمانيم. اين بدان معناست که در آگاهي از ضمير راستين خود – جان و اتصال
ما به حوزه توانايي مطلق- استقرار يابيم. همچنين به اين معناست که از چشم جهان به خود ننگريم. به خود
اجازه ندهيم که تحت تاثير عقايد و انتقادهاي ديگران قرار گيريم. يکي از راههايي که به حفظ آن حال رجوع
به خويشتن کمک مي کند اين است که آرزوهايمان را براي خود نگاه داريم. درباره آنها با احدي سخن نگوييم
مگر اينکه آرزوي مشترکي با کسي داشته باشيم.
4-
از دلبستگي به نتيجه دست بکشيم. اين امر يعني رها کردن دلبستگي سرسختانه به ثمره اي ويژه و زيستن
در حکمت عدم يقين. اين امر يعني کامجويي از هر لحظه از سفر زندگي، حتي اگر از ثمره اش بي خبر باشيم.
5-
بگذاريم کاينات به جزييات امر بپردازد. هرگاه قصد ها و آرزوهايمان در آن فاصله و فضا رها شوند، داراي
قدرت نظام دهنده نامحدودند. به قدرت نظام دهنده نامحدود قصد اعتماد کنيم تا همه جزييات را برايمان همنوا
سازد.

بخاطر آوريم که طبيعت راستين ما، جان مطلق است. به هر کجا که مي رويم آگاهي از جانمان را با خود ببريم،
آرام آرزوهايمان را رها کنيم، و کاينات جزييات را برايمان همنوا خواهد ساخت

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_10_01_tehrantonian_archive.html#106684836390625697


اصل عدم دلبستگي

"
در عدم دلبستگي، حکمت عدم يقين نهفته است...در حکمت عدم يقين، رهايي از گذشته و شناخته شده نهفته است که زندان شرطي شدن در گذشته است. و در اشتياقمان به گام نهادن در ناشناخته – حوزه تمامي امکانات – خود را به ذهن خلاقي مي سپاريم که هر آهنگ کاينات را همنوا مي سازد"

ديپاک چوپرا

ششمين اصل معنوي موفقيت، اصل عدم دلبستگي است. اين اصل مي گويد که براي حصول هر چيز در عالم مادي، بايد از دلبستگي خود به آن چيز دست بکشيم. اين بدان معنا نيست که از قصد آفرينش آرزويمان دست مي کشيم. اين يعني از دلبستگي به ثمره آن دست برمي داريم.
اين عملي است بسيار قدرتمند. لحظه اي که دلبستگي به ثمره را رها مي کنيم – به طور همزمان قصد تک بين را به عدم دلبستگي مي آميزيم – و صاحب آني مي شويم که آرزومندش هستيم. هر آنچه که خواهانيم مي تواند از طريق عدم دلبستگي بدست آيد، زيرا عدم دلبستگي مبتني بر اعتقاد بي ترديد به قدرت ضمير راستين خودمان است.
حال آنکه دلبستگي مبتني بر ترس و احساس عدم امنيت است – و نياز به امنيت مبتني بر عدم شناخت ضمير راستين. منشاء ثروت و فراواني يا هر چيز در عالم مادي، ضمير است. اين معرفت الهي است که مي داند چگونه هر نياز را برآورد. هر چيز ديگراتومبيل و خانه و حساب بانکي و لباس و هواپيما و ... – تنها يک نماد و مظهر است.
مظاهر موقتي هستند: مي آيند و مي روند و دايم در تغيير و تحول هستند. دويدن از پي مظاهر، مثل اين است که به دنبال سايه بدويم. اضطراب مي آفريند و اين احساس را در وجودمان ايجاد مي کند که درونا خالي و تهي هستيم، زيرا ضمير راستين خود را با مظاهر آن معاوضه مي کنيم.
دلبستگي زاييده آگاهي از فقر است، زيرا دلبستگي همواره از پي مظهر مي رود. عدم دلبستگي مترادف آگاهي از ثروت است، زيرا آزادي آفرينش به همراه دارد. فقط با مشغوليت عاري از دلبستگي مي توان شادي و خنده داشت. آنگاه مظهر ثروت نيز بطور خود انگيخته و بي تکاپو ايجاد مي شود. بدون "عدم دلبستگي"، زندانيان عجز و نوميدي و نيازهاي دنيوي و نگرانيهاي جزيي و ياس خاموش هستيم: ويژگي هاي مشخص معيشت متوسط روزمره و آگاهي از فقر.
آگاهي از ثروت راستين، توانايي تملک هر چيز است در هر زمان که مي خواهيم و بدون تکاپو. براي استقرار در اين تجربه بايد در حکمت عدم يقين استقرار بيابيم. در اين عدم يقين، آزادي ايجاد هر چه را که خواهانيم خواهيم يافت.
مردم مدام امنيت مي جويند، و دريافته ايم که جستجوي امنيت عملا چيزي بسيار زود گذر است. حتي دلبستگي به پول نشانه عدم امنيت است. شايد بگوييم: "هرگاه اين رقم ... ميليون دلار را داشته باشم، آنگاه ايمن خواهم بود. آنگاه از نظر مالي مستقل خواهم بود و بازنشسته خواهم شد. آنوقت به همه کارهايي خواهم پرداخت که به راستي مي خواهم." اما اين امر هيچگاه پيش نمي آيد: هيچ گاه!
جويندگان امنيت يک عمر از پي آن مي دوند، بي آنکه هرگز آن را بيابند. گريزا و گذرا بجا مي مانند زيرا امنيت هيچگاه نمي تواند فقط حاصل پول باشد. دلبستگي به پول – به رغم هر مبلغ پولي که در حساب داشته باشيمهمواره عدم امنيت ايجاد خواهد کرد. در واقع، بعضي از افرادي که بيشترين پول را دارند، از بيشترين ميزان احساس عدم امنيت رنج مي برند.
جستجوي امنيت يک توهم است. در سنت حکمت باستان، راه حل کل اين معما در حکمت عدم امنيت يا عدم يقين نهفته است. اين بدان معناست که جستجوي امنيت و قطعيت عملا دلبستگي به شناخته است و شناخته چيزي نيست جز گذشته ما. شناخته، زندان شرطي شدن در گذشته ماست و در آن هيچ تکاملي نيست. و هر گاه تکاملي نباشد، رکود پيشرفت و آنتروپي و از هم گسيختگي و تباهي حضور خواهد داشت.
حال آنکه عدم يقين، خاک حاصلخيز خلاقيت و آزادي مطلق است. عدم يقين يعني گام نهادن در ناشناخته در هر لحظه از وجودمان. ناشناخته، حوزه تمامي امکانات است، همواره پر طراوت و تازه و همواره گشوده در برابر آفرينش تجليات تازه. بدون عدم يقين و ناشناخته، زندگي فقط تکرار کسالت بار خاطره هاي فرسوده است. قرباني گذشته مي شويم، و عذاب دهنده امروزمان ته مانده ديروزمان خواهد شد.
دلبستگي به شناخته را رها کنيم. به ناشناخته گام نهيم، تا به حوزه تمامي امکانات گام بگذاريم. در شور و شوقمان براي گام نهادن به ناشناخته، حکمت عدم يقين نهاده در آن را در اختيار خواهيم داشت. اين بدان معناست که در هر لحظه از زندگيمان صاحب هيجان و ماجرا و رمز و راز خواهيم بود و شادماني زندگي را تجربه خواهيم کرد.
هر روز مي توانيم هيجان آنچه را که در حوزه تمامي امکانات رخ مي دهد بجوييم. نياز نداريم که بطور خشک و قطعي بدانيم که هفته بعد يا سال بعد چه خواهيم کرد، زيرا اگر آرمان بسيار روشني داشته باشيم که چه پيش خواهد آمد و سرسختانه به آن دلبسته باشيم، دروازه بسياري از امکانات را به روي خود خواهيم بست.
يکي از ويژگيهاي حيطه تمامي امکانات، همبستگي نامحدود است. اين حيطه مي تواند بيکرانگي رويدادهاي زمان و مکان را همساز کند تا نتيجه منظور را به بار آورد. اما هنگامي که دلبسته ايم، قصدمان در زمينه خشکي قفل مي شود و سيلان و خلاقيت و خود انگيختگي را که جزء لاينفک اين حيطه است از دست مي دهيم. وقتي که دلبسته ايم، آرزويمان را از حالت سيلان و انعطاف پذيري نامحدود در مي آوريم و در چهارچوبي خشک و منجمد مي سازيم که در کل فرايند آفرينش مداخله مي کند.
اصل عدم دلبستگي با اصل قصد و آرزو – تعيين هدفها- منافات ندارد. هنوز اين قصد را داريم که در مسير معيني حرکت کنيم، هنوز هدف داريم. اما مي دانيم که ميان نقطه يک و نقطه دو، امکانات نامحدودي هست و با عدم يقين نهاده در آن، هر لحظه مي توانيم در صورت پيدا کردن آرماني والاتر يا چيزي هيجان انگيز تر، تغيير مسير دهيم. وانگهي کمتر اين احتمال را خواهيم داشت که بخواهيم راه حلهايي را به زور به مشکلات تحميل کنيم. مشکلاتي که اين توانايي را بما خواهند داد تا در برابر مجالها هشيار بمانيم.
اصل عدم دلبستگي، کل فرايند تکامل را سرعت مي بخشد. هرگاه اين قانون را دريابيم، احساس نخواهيم کرد که ناچار از تحميل راه حل هايمان به زندگي هستيم. وقتي راه حلي را به مشکلي تحميل مي کنيم، در دنياي خود مقاومت و فشار ايجاد مي کنيم و اين مي تواند زمينه بروز مشکلات تازه اي گردد و اين در حالي است که وقتي توجه ما به عدم يقين معطوف شده باشد، اميدوارانه به انتظار مي مانيم تا از ميان اغتشاش و آشفتگي ظاهري، راه حل شکوفا شود. آنگاه آنچه شکوفا مي شود چيزي بي همتا و هيجان انگيز خواهد بود. اين حالت از هشياري – آمادگيمان در لحظه، در حوزه عدم يقين – هدف و قصدمان را برمي آورد و اجازه مي دهد که مجال رادريابيم. مجال در هر بخش از زندگي نهفته است. هر يک از مشکلات يا مقاصدي که در زندگي داريم، بذر مجالي براي موهبتي عظيمتر است. به محض دريافت اين ادراک، در برابرمان امکاناتي بيشمار گشوده مي شوند و اين گشودگي، رمز و راز و شگفتي و هيجان و ماجرا را زنده نگه مي دارد.
حاصل اين منش اغلب "خوش اقبالي" خوانده مي شود. خوش اقبالي چيزي نيست مگر پيوند آمادگيمان با مجال. هر گاه اين دو با نظاره هشيارانه اغتشاش به هم آميزند، راه حلي پديدار خواهد شد که هم براي خودمان و هم براي کساني که با آن تماس مي يابند، مصلحتي تکاملي خواهد داشت. اين کاملترين دستورالعمل براي موفقيت، و مبتني بر اصل عدم دلبستگي است.

http://tehrantonian.blogspot.com/2003_12_01_tehrantonian_archive.html#107030589088869418