Friday, September 10, 2010

تاريخ ناگفته‌ي حرمسراهاي ايراني



پديده‌ي حرمسرا و داشتن زنان متعدد، از ديرباز در تاريخ ايران وجود داشته‌است. در کتاب «حيات مردان» از «پلوتارک» در مورد حرمسراي «اردشير دوم هخامنشي» نيز سخن به ميان آمده‌است. «هردوت» از زنان زيبا و دلير ايراني، بسيار و به نيکي ياد مي‌کند. در تاريخ باستان، داستان‌هاي فراواني از مبارزات و رقابت‌هاي زنانه‌ي درون حرمسراهاي عصر هخامنشي نقل شده‌است.

معروفترين پادشاه ساساني که حرم‌خانه‌اش شهرت فراوان داشته، «خسرو پرويز» بوده‌ است که حدود هزار زن در حرمسراي او زندگي مي‌کرده‌اند. از زنان مشهور او، مي‌توان به «شيرين» و «مريم»، دختر امپراتور روم اشاره کرد. اين شيرين همان کسي است که نظامي، شرح حال دلدادگي‌هاي او را با خسرو پرويز پادشاه ساساني است، زير عنوان منظومه‌ي « خسرو و شيرين » آورده است.

البته پس از رواج اسلام در ايران، داشتن حرمسرا در ميان خانواده‌هاي ثروتمند و رجال سرشناس نيز رايج گرديد. حتي داشتن زنان عقدي و صيغه در ميان مردم کوچه و بازار نيز چيزي غير عادي نبوده‌است.

اين نکته را بايد يا‌دآور شد که داشتن زنان متعدد و نگاه داشتن آنان در حرمسرا، تنها در ايران متداول نبوده‌است. بلکه اين سنت در کشورهاي ديگر مشرق زمين از جمله ترکيه‌ي عثماني و دربار هارون‌الرشيد نيز رواج داشته است.

«خسرو معتضد»، يکي از نويسندگان کتاب «سياست و حرمسرا، زن در عصر قاجار» در مقدمه‌ي کتاب مي‌نويسد:

انصاف دهيم زماني که شاهي که در عين حال وظايف رييس مملکت، رييس دولت، قوه‌ي مقننه و حتي قضائيه را به شانه‌هاي ناتوان خود تلنبار کرده و خويشتن را اولي‌الامر هم مي‌خواند، اينسان روزگار به بيهودگي و هوسراني بگذراند و صاحب بيش از 200 فرزند شود، کجا توان و وقت پرداختن به امور مهم کشور را خواهد داشت و آيا نمي‌توان يکي از رازهاي عقب‌ماندگي ايران در 200 سال اخير را از همين گم‌کردن زمامدار در شبستان‌هاي حرمسرايش بازيافت؟

آغا محمدخان قاجار

وقتي سخن از حرمسراي «آغا محمدخان قاجار» که خواجه و خنثي بوده به‌ميان مي‌آيد، انسان دچار شگفتي مي‌شود. اما واقعيت اين است که «آغامحمدخان» نيز که او را در کودکي به دستور «عليقلي ميرزا عادلشاه» برادرزاده‌ي نادرشاه، خواجه کرده بودند، داراي حرمسرايي متشکل از هفده زن ماهرو بود. درباريان و اطرافيان «آغامحمدخان» چنين وانمود مي‌کردند که نمي‌دانند شهريار قاجار، خواجه است.

خواجه‌ي تاجدار که قادر به کامجويي از آنان نبود به گفته‌ي صاحب «تاريخ عضدي» درصدد اذيت و آزار آنها برمي‌آمد.

او چون با مشاهده‌ي رخسار زيبا و اندام دل‌فريب زنان زيبا آتش به‌وجودش مي‌افتاد و درعين حال قادر به کام گرفتن نبود، خشمناک و برافروخته مي‌شد و ديوانه‌وار با شلاق و چوب به جان دختر بيچاره‌اي مي‌افتاد که افتخار هم‌خوابگي سلطان نصيبش شده بود و آزارش مي‌داد.

آغامحمدخان در تهران خود را آماده‌ي نبردي بزرگ و لشکرکشي به قفقاز و گرجستان مي‌سازد. در هجوم به اين نواحي است که زنان بسياري را نيز از آن ديار به اسارت مي‌گيرد. در اين لشکرکشي‌ها، او از هيچگونه خشونتي دريغ نورزيده است. چنان‌که در «ناسخ‌التواريخ» آمده:

«آغامحمدخان بعد از تهيه‌ي تصرفات، هفتاد تن از اعيان گرجيان را عرصه‌ي شمشير ساخت؛ آنگاه به شهر تفليس درآمد و لشکر، دست به يغما برگشادند و چندان که دانستند و توانستند از زر و سيم و ديگر اشياء نفيسه حمل دادند و پانزده هزار تن از زنان و دوشيزگان و مردان و پسران را اسير و دستگير ساختند و کشيشان را دست بسته به رود ارس انداختند.»

مورخ معاصر ازبک، «فتح‌الله عبدالله‌يف» به نقل از روزنامه‌ي «قفقاز»، در شرح اين وقايع مي‌نويسد:

«دشمن با جنگ و ستيز وارد «تفليس» شد. سپاهيان ايراني بلاياي وحشتناکي بر شهر وارد آورده، دست به قتل و غارت زده و بخش قابل ملاحظه‌اي از سکنه‌ي آن را نابود ساختند.

بچه‌هاي شيرخوار را از آغوش مادران برمي‌گرفتند و از پاي، آنان را گرفته، به دونيم مي‌کردند، تا تيزي شمشييرهاي خود را بيازمايند. زنان را تحقير کرده و آنان را به اردوگاه خويش مي‌بردند و وادارشان مي‌کردند که کودکان خود را در جاده رها کنند.

شمايل حضرت «مريم» را روي پل رودخانه‌ي «کورا» گذاشته، گرجيان را وادار مي‌کردند که آن را لگدمال کنند، و بدين وسيله آنها را تحقير مي‌نمودند و هر کس به اين کار تن درنمي‌داد، بلادرنگ او را از پل به رودخانه‌ي «کورا» ـ که ديگر پر از اجساد شده بود ـ پرتاب مي‌کردند.

جاده، پر از کودکاني بود که توسط ايراني‌ها از مادرانشان جدا شده و اينک به‌خاطر مادرانشان زار زار مي‌گريستند.

فاتحان، گرمابه‌هاي مشهور شهر را که از سنگ مرمر و گرانيت ساخته شده بودند، ويران نموده، قورخانه و ضرابخانه را نابود کرده و مدارس، چاپخانه و کليساها را ازبين مي‌بردند. کتابخانه‌ي غني گرجستان به غارت رفت.»

نقل از کتاب «سياست و حرمسرا، زن در عصر قاجار»، نوشته‌‌ي خسرو معتضد ـ نيلوفر کسري»

فتحعلي‌شاه

اگرچه مورخين ايراني عصر قاجار، از دومين شهريار اين سلسله به‌‌عنوان خاقان کشور، مردي خوش‌اندام، دلير و لايق ياد مي‌کنند، بيگانگان، به‌ويژه ديپلمات‌هاي خارجي که باب رفت و آمد به ايران را گشوده‌ بودند، تصوير ديگري از او ارائه مي‌دهند.

آنان «فتحعلي‌شاه» را مردي خوش‌گذران، لاابالي، بي‌لياقت، خسيس، دهن‌بين، بي‌ارزش و به شکلي جنون‌آميز زن دوست مي‌دانستند. در سايه‌ي حضور چنين موجود نالايق و ناتوان و در دوران حاکميت او بود که هفده ولايت قفقاز از ايران جدا شد.

شاه قاجار علي‌رغم مشکلات سياسي کشور، زندگي افسانه‌اي خويش را که آميخته به شادکامي و هوس‌هاي سيري‌ناپذيري بود در چهارديواري‌هاي کاخ‌هاي عفن خود مي‌گذراند. تفريح در حرمخانه، سواري، شکار و بازي با ورق، از سرگرمي‌هاي عمده‌ي او بود. ميزان برد و باخت در حرم شاهي به حدي بود که هر کنيز، سالانه، مبلغي تا حدود پانزده هزار تومان به‌عنوان پاداش دريافت مي‌کرد.

شاه قاجار با وجود داشتن هزار زن عقدي و صيغه، اِبايي نداشت که بازهم رقاصه‌ها، مطرب‌ها، بازيگرها و خواننده‌هاي زن تهران را به قصر خود فراخواند و حتي بدان‌ها مسکن دهد. اين لوليان شهرآشوب، همه‌ي هنرهاي ممکن سرگرم کننده را همراه با زيبايي و دلربايي با خود به قصر شاهي مي‌آوردند و مجلس عيش شاه را با دف و تارو کمانچه و سنتور و تنبک بدل به مرکز هوس‌هاي انساني مي‌کردند. از ميان آنان مي‌توان از مطربه‌هايي چون استاد «زهره» و استاد «مينا» که شادي‌آفرين بزم او بودند، نام برد.

هنگامي که پاي مستشاران خارجي به دربار باز مي‌شود، انبوهي از جلوه‌هاي رفتاري ايرانيان از جمله تجمل‌پرستي طبقات گوناگون اجتماعي در خانه‌ها، قصرها، باغها، ضيافت‌ها و نيز آداب مفصل ناهار و شام با غذاهاي خوشمزه و متنوع، صرف قهوه و کشيدن قليان، لباس‌ها، بازارها، گرمابه‌ها، کاروانسراها و مخصوصاً حرمسراهاي اينان، اعجاب و شگفتي بيگانگان را برمي‌انگيزد.

مستشار فرانسوي «گاسپار دروويل» مي‌نويسد:

«بخل و خست فتحعلي‌شاه بي‌اندازه است. او لذتي جز روي هم انباشتن خزاين ندارد. همه ساله قريب ده تا دوازده ميليون فرانک جواهر گرانبها مي‌خرد و آنها را در صندوق‌ها روي هم مي‌ريزد. ضمناً طلاي بي‌حسابي جمع‌آوري مي‌کند. شکي نيست که به زودي کشور خويش را ورشکست خواهد کرد.»

***

«طاووس خانم» سوگلي «فتحعلي‌شاه» که بود؟

«طاووس خانم» که بعدها ملقب به «تاج‌الدوله»‌ي اصفهاني شد از گرجي‌زادگان مقيم اصفهان بود که در آن شهر در يک خانواده‌ي فقير گرجي پا به عرصه‌ي حيات گذاشته بود. راه‌يافتن پريرخان گرجي به حرمسراهاي پادشاهان و دولتمردان ايراني از دوران صفويه آغاز شده بود. زماني که «شاه عباس» به گرجستان لشکر کشيد و آنجا را تصرف کرد، شصت هزار کنيز گرجي را با خود به ايران آورد.

در باب چگونگي آشنا شدن «فتحعلي‌شاه» با اين دخترک گرجي، چنين نقل مي‌شود که شاه در يکي از سفرهايش به اصفهان، دختر ده، يازده ساله‌ي ژنده‌پوشي را مي‌بيند که صورتي زيبا، موهايي طلايي و چشماني فيروزه‌اي رنگ دارد. اين برخورد با دختر مورد نظر، احساسات شاه را به شدت دگرگون مي‌کند. «فتحعلي‌شاه»، اسب خود را از رفتن باز مي‌دارد و به يکي از خواجه‌سرايان دستور مي‌‌دهد که ترتيب بردن دختر را به حرم شاهي بدهد.

شب وصل، بستر زفاف را بر تختي گوهر نشان مي‌گسترند که «تخت خورشيد» نام دارد. شاه قاجار به ياد آن دقايق شيرين همبستري با «طاووس خانم»، تصميم مي‌گيرد نام «تخت خورشيد» را به «تخت طاووس» عوض کند.

در مورد ويژگي‌هاي تخت طاووس، «لردکرزون» فرانسوي چنين مي‌نويسد:

«اين تخت مثل تختخواب سفري است که اکثر فرمانروايان مشرق زمين به‌کار مي‌برده‌اند.علاوه بر آن يک اثر ارزشمند، گرانبها و زيباست. سراسر اين تخت با ورقه‌هايي از طلا پرداخت شده‌است و با ظرافت و هنرمندانه آن را قلم‌زني و ميناکاري کرده‌اند. اين تخت با سنگ‌هاي گرانبها مکلل گرديده است. تخت طاووس، هفت پايه‌ي جواهر نشان و دو پله دارد که بر پشت اژدهايي قرار گرفته است. همچنين داراي ديواره‌ي ظريفي است که گرداگرد آن را با کتيبه زينت داده‌اند و پشتي برآمده و بلند آن، سراسر پوشيده از جواهر است.

تخت مورد نظر در قسمت وسط، بلندي بيشتري دارد و بر رأس آن ستاره‌ي گردي از الماس نصب شده‌است. در طرفين اين ستاره، دو پرنده‌ي جواهر نشان ديده مي‌شود که بر گوشه‌ي چهارچوبه‌ي عقبي به روي هم قرار داده شده‌اند.»

«طاووس خانم» پس از چندي لقب «تاج‌الدوله» يافت. شاه با اهداي جواهرات و توجه خاص به او، سعي داشت تا احترام اهل حرم را نسبت به او برانگيزد و علاقه‌ي خود را به او نشان دهد. از اين رو براي وي عمارتي خاص، موسوم به «چشمه» ساخت که کاخي باشکوه با باغ و بستاني دلگشا و پهناور بود. او حتي گروه ارکستر ويژه‌ي خود را داشت که «بيگم رستم‌آبادي» معروف به «يارشاه» و دختر آقا محمدرضاي موسيقيدان معروف به «شاهوردي» از جمله اعضاي آن گروه بودند.

«طاووس خانم» داراي سه دختر و سه پسر شد و تا هنگام مرگ «فتحعلي‌شاه» در حرمسراي او زندگي کرد. او علي‌رغم خواهش شاه، هرگز نپذيرفت که به عقد او درآيد و تا پايان زندگي ‌شاه، صيغه‌ي او باقي ماند.

پس از مرگ شاه، «طاووس خانم» به بين‌النهرين- عراق امروز- رفت و در «نجف» اقامت گزيد. در آن جا به خريد املاک و وقف آنها پرداخت. دوبار نيز به حج رفت و سرانجام در سال 1262 هجري قمري درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.

امروزه نيز تصوير نقاشي شده‌ي «تاج‌الدوله» در کاخ گلستان تهران، در موزه‌ي نگارخانه نگهداري مي‌شود. تصوير مورد نظر، حکايت از زيبايي خاص او دارد. اين مورد نيز گفتني است که «طاووس خانم» طبع شعر نيز داشت. زماني که او دختر جواني بود، شاه جمعي از فضلا را براي آموزش او انتخاب کرده بود تا علوم ادبي، منطق و مباني بيان را به او آموزش دهند. اين آموزش چنان تأثيري داشت که ذوق سرودن شعر را در او بيدار ساخت. از استادان وي، مي‌توان از «معتمد‌الدوله‌ نشاط» نام برد. او از صداي خوبي نيز بهره‌مند بود.

شعر زير نمونه‌اي از اشعار «طاووس خانم» است که زير عنوان «تاج الدوله» خطاب به شاه سروده است:

باد از سر کوي تو گذشتن نتواند
پيغام من دل‌شده را پس که رساند
باشد که دگرباره چو تاجم به سرآيد
بنشيند و در سايه‌ي خويشم بنشاند
تا کي به صبوري بفريبم دل خود را
ديگــر دل بيچـــاره صبــتوري نتوانـــد
اي تاج سر، اي صاحب اورنگ، هم امشب
«تاج» آيـــد و جان را بـــه قدومت بفشانــد
عشق است و خيال تو که ما را به ضعيفي
چون گرد به هر سوي و به هر کو بدواند

از آنجا که «فتحعلي‌شاه» نيز طبع شعر داشت، از جمله براي سوگلي خود «طاووس خانم» شعر مي‌سرود نمونه‌اي از اشعار او را نيز بخوانيد:

دهنت تنگ‌تر از ديده‌ي مور
دل من تنگ‌تر است از دهنت
دور بــاد از سر کويت، اغيــار
نــرسد صرصر دي بـــر چمنت
نامه را پاي به کويت باز است
که به دامان نرسد دست من

اين پادشاه در وصف ديگر گل‌رخان حرم نيز اشعار بسياري سروده‌است.

***

دوران سلطنت «فتحعلي‌شاه» قاجار اگر چه براي خود او دوراني باشکوه و دنيايي پر از لذت و ثروت و نيز معاشرت و مباشرت با زنان زيباروي ايراني و غير ايراني بود، اما براي ملت ايران، ثمري جز بدبختي، گرسنگي، فقر و بيماري نداشت. بيماري وبا، تيفوس و طاعون بيداد مي‌کرد شهرها هر روز ويران‌تر و مردم فقيرتر مي‌شدند. جنگ‌هاي ايران و روسيه، کشور را به تجزيه و نابودي کشاند تا آن جا که هفده ولايت از ولايات ايران از کشور جدا شد. حمله‌‌ي افغان‌ها و ترکمانان در شرق و شمال شرقي کشور، آرامش را از مردم گرفته بود. نفوذ بيش از حد انگلستان نيز موجب تجزيه‌ي «هرات» و قسمت‌هايي از شرق ايران شده بود.

فتحعلي‌شاه در طول مدت سلطنت خود که حدود چهل سال به‌طول انجاميد، بنا به نوشته‌ي صاحب کتاب «فاتح‌التواريخ»، قريب يک هزار زن عقدي و صيغه داشت. هنگامي که در اصفهان چشم از جهان مي‌بست، 57 پسر و 47 دختر از او به يادگار باقي مانده بود

بيکاري و رفاه در محيط حرمسرا و حسادت و رقابت بين زنان، گاه فاجعه‌هاي فراواني مي‌آفريد. بخش بزرگي از زندگي روزانه‌ي زنان حرم به تفأل، ورق‌ بازي، جادو، دعا و کارهاي از اين دست مي‌گذشت. همه‌ي اين‌ها تلاشي بود از سوي يکايک زنان حرم براي محکم کردن جايگاه خود در ساختار حرمسرا و سرانجام در دل شاه.

معروفترين زنان محبوب شاه در اواسط سلطنت او، «تاج‌الدوله»، «مريم خانم»، «نيرالدوله»، «ساقي بيگم خانم»، «نوش‌آفرين خانم»، «مشتري خانم» و صدها زن ديگر بودند که هر کدام ويژگي‌هاي خاص خود را داشتند. از ميان خيل اين زنان محبوب شاه، از جمله به «سنبل خانم» مي‌پردازيم که مادر «شعاع‌السلطنه» است.

***

«سنبل خانم» از مردم کرمان بود که در جريان حمله‌ي«آغامحمدخان قاجار» به آن شهر و قتل و عام ساکنان آن‌جا به اسارت گرفته شد. «آغامحمدخان» از مردم کرمان نفرت داشت. به همين دليل پس از اسارت دختر، دستور کور کردن او را داده بود. دليل نفرت او از مردم کرمان، همکاري اهل اين شهر با «لطفعلي‌خان» زند بود. وي اين گناه را بر مردم کرمان نمي‌توانست ‌ببخشد.

«آغامحمدخان» در آغاز دستور داده بود که پيران و جوانان، زنان، مردان و کودکان اين شهر را سر ببرند و از سرهاي بريده‌ي آنان، مناره بسازند. اما بعد که جنون آدم‌کشي‌اش اندکي کاهش يافت، دستور داد تا از انداختن زنان و کودکان به درون آتش خودداري کنند اما چشم مردان را بدون توجه به سن و سال آنها درآورده و از آن‌ها مناره بسازند.

در اين ميان، شمار بسياري از مردم کرمان از خطر مرگ جستند ولي از خطر کور شدن نتوانستند رهايي يابند. شيوه‌ي کور کردن ديگران به‌عنوان تنبيه و انتقام، در تاريخ کشور ما پديده‌ي تازه‌اي نيست. بارها از آن، جهت انتقام‌گيري استفاده شده‌است. از جمله مي‌توان به «نادرشاه افشار»، اشاره کرد که فرزند خود، «شاهرخ ميرزا» را که به او بدبين شده بود، کور ساخت.

«فتحعلي‌شاه» که خود نيز در کشتارهاي آغامحمد خان نيز دست داشت، روزي ضمن عبور از شهر مشاهده مي‌کند که چند سپاهي ايلياتي، دختر جوان و زيبايي را در آغوش کشيده و قصد دارند بعد از تجاوز، او را به قتل برسانند. يکي از سپاهيان، مرتب با گرز خود بر فرق دختر مي‌کوبد تا او را بکشد اما عده‌اي از آنها اصرار دارند که بهتر است اول به وصالش برسند بعد نابودش سازند.

دختر که زبان ترکي نمي‌فهمد ، ناله و شيون مي‌کند که او را نکشند. در چنين حالتي، موهاي بلند، آشفته‌ و شفاف، چشم‌هاي درشت و رنگ سبزه‌ي بدن او ، چنان شور و هيجاني در باباخان (فتحعلي‌شاه بعدها) ايجاد مي‌کند که از سپاهيان مي‌خواهد او را رها کنند. در آن حالت، آنها که او را نمي‌شناسند، نمي‌پذيرند و او ناچار مي‌شود با ضربه‌اي که بر مغز سپاهي فرود مي‌آورد، دختر را از چنگ سپاهيان بيرون برد.

همان شب باباخان از آن دختر کام مي‌گيرد و چون شيفته‌ي زيبائيش شده بود او را به عقد خود درمي‌آورد. اين دختر همان «سنبل خانم» است که شاه به وي مهر فراوان مي‌ورزيد.

***

شاهِ زنباره‌ي قاجار بر تعداد زنان حرم خود روز به روز مي‌افزايد. خيل زنان حرمخانه از فرط بيکاري پرواز کلاغ‌هايي را که در آسمان تهران در حال گردش بودند، تماشا مي‌کردند و بر آن تفأل مي‌زنند.‌ در اين ميان، کم کم پاي افراد فال‌بين و رمال ودعانويس و جادوگر نيز به حرمسرا راه مي‌يابد.

شاه براي سرگرم کردن زنان خود، فوت و فن ورق بازي و قمار را به آنان مي‌آموزد. اين کار و به‌ويژه برد و باخت‌هاي پولي آن‌چنان رايج مي شود که بيشتر به نوعي اعتياد بدل مي‌شود. به اين معني که حتي در سخت‌ترين روزهاي جنگ هولناک ايران و روسيه، اهالي حرم شاهي، از آن غافل نبودند مگر در شب‌هاي جمعه که نوحه‌خواني و سوگواري ديني در حرمخانه برپا مي‌شد.

زندگي «فتحعلي‌شاه» از لحظه‌اي که چشم از خواب مي‌گشود تا زماني که به خواب مي‌رفت، در حرمسرا مي‌گذشت. کارهاي سنگين و مهم کشور بر دوش نحيف «ميرزا ابراهيم خان کلانتر شيرازي» ملقب به «اعتماد‌الدوله» نهاده شده بود. اين وزير اعظم که مردي مدير و کاردان بوده، در خلال سال‌هاي صدارتش تلاش داشته تا نظم نويني به اصول و تشکيلات دولت ايران بدهد. اما هم او نيز به وحشيانه‌ترين شکل ممکن، قرباني عواقب حرم و حرمسرا شد.

زنان حرم شاهي، جلاد را واداشتند که اول به فجيع‌ترين وضع، زبان، بيني، گوش‌ها و دست و پاي «اعتماد‌الدوله» را ببرد و پس از آن، پيکر تکه تکه‌اش را در آب جوش بيندازد.

در اينجا اشاره‌اي هم به شيوه‌ي خوابيدن شاه قاجار مي‌کنيم. اين اشاره، از قول يکي از نواده‌هاي فتحعلي‌شاه که از نزديک شاهد چنين مواردي بوده، نقل شده است:

«گستردن رختخواب و لوازم راحت خاقان در عهده‌ي بيگم جان قزويني بود که سه پسر از خاقان داشت. هر شب، شش نفر زن حرم در سر خدمت کشيک به نوبت مي‌آمدند. دو نفر پشت سر بود، که پشت و شانه‌ي شاهانه را در بغل مي‌گرفت و ديگري منتظر بود که هر وقت به پهلوي ديگر غلتيدند، او بخوابد و پشت شاه را در بغل آرد. هر دو نفر هم به نوبت پاي شاه را مي‌ماليدند. يک نفر نقل و قصه مي‌گفت، يک نفر هم براي خدمت بيرون رفتن و انجام فرمايشات در همان اتاق مي‌ماند.

اگر شاه ايران به دشواري‌هاي سياسي و اقتصادي کشور، وضع نابسامان مردم و فقر و بيماري آنها نمي‌انديشيد اما در حوزه‌ي زن و حرمسرا و سرگرمي‌هايي از اين دست، آدم نسبتاً مبتکري بود. روزي که او با زنان حرم خود به بازار بزرگ شهر مي‌رفت و از نزديک شاهد لطافت پارچه‌هاي ابريشمي بود، ابتکار برگزاري يک مسابقه‌ي هيجان‌انگيز به وسوسه‌اش مي‌اندازد. شاه تصميم مي‌گيرد نرمي و لطافت ابريشم را با نرمي تن زنان حرم خود مقايسه کند.

دست اندرکاران که از اين همه تنوع‌‌طلبي شاه متعجب شده‌اند، ابتکار او را تحسين مي‌کنند. اين مسابقه و شرح برگزاري آن يکي از صحنه‌هاي عجيب و خواندني تاريخ حرمخانه‌ در ايران است. «عبدالله مستوفي» نويسنده‌ي کتاب «تاريخ اداري و اجتماعي ايران» در صفحه‌ي 30 در جلد اول کتاب خود از اين مسابقه زير عنوان « مسابقه‌ي نرمي پا» اشاراتي دارد. در کتاب‌هاي تاريخي ديگر نيز اشاره‌هايي به اين مورد شده‌است

چنين برمي‌آيد که دامنه‌ي اين مسابقه از حرم شاهي گذشته و به شهرها و تهران نيز رسيده باشد. زنان و دختران زيبارو از سراسر کشور به حرمخانه‌ي «فتحعلي‌شاه» خوانده مي‌شدند تا طي مراسمي در اين مسابقه شرکت کنند. آنان به فراخور «نرم‌تني» و زيبايي خود جوايزي دريافت مي‌داشتند. اين مسابقه سالي يک بار در قصر ‌شاه با تشريفات ويژه انجام مي‌شد.

نحوه‌ي برگزاري و اجراي مسابقه به اين شکل بود که در تالاري بسيار بزرگ، کف‌پوشي پهن مي‌کرد‌ه‌اند تا روي قالي‌هاي تالار را بپوشاند. روي اين کف‌پوش، مقدار زيادي ابريشم مي‌ريخته‌اند. شرکت‌کنندگان اين مسابقه در حضور شاه، بايد روي کف‌پوش مي‌غلتيده‌اند. در تمام اين مدت، شاه تماشاگر حرکات نرم‌تنان « حرمِ سِتر و عِفاف ملکوت» خويش بوده است.

البته قبل از اين مسابقه‌ي روي ابريشم غلتيدن، کار به شيوه‌ي ديگري انجام مي‌گرفت. بدان معني که دختران و زنان حرم، مي‌بايد روي کف‌پوش پوشيده از ابريشم‌ راه مي‌رفته‌اند. اگر در اين ميان، ذرات ابريشم به کف پاي آنان نمي‌چسبيده، حکايت از نرمي و تميزي کف پاي آنان داشته است. طبيعي است که افراد مورد نظر، از دست شاه به دريافت جايزه نايل مي‌شده‌اند. اما ظاهراً اين کار از آن هيجان تصور شده براي شاه برخوردار نبوده است. به همين جهت ذهن خلاق شاهانه به سوي شکل غلتيدن نرم‌تنان حرمسرا بر روي ابريشم‌ها جهت‌گيري شده است.

زماني که نقشه‌ي تجزيه‌ي ايران به دست دولت‌هاي خارجي کشيده مي‌شد، در درون قصر شاه قاجار نيز نقشه‌ي مسابقه‌ي بزرگ «نرم‌تنان» و مقدمات به اجرا درآمدن آن فراهم مي‌آمد که کمتر از مسابقه‌ي دختر شايسته‌ي جهان در اين دوران، هيجان‌انگيز نبود و مخارج بسياري را بر گُرده‌ي مردم فقير و تهيدست ايران تحميل مي‌کرد.

آن سال سومين زمستان از سال‌هاي سلطنت «فتحعلي‌شاه» بود. زمستاني سخت که مرگ و مير فراوان به‌دنبال داشت. در اثر ريزش بسيار برف، راهها بسته شده بود و هيزم و آذوقه‌ي کافي در اختيار مردم نبود. علاوه بر سرما و گرسنگي، مردم دچار نوعي بيماري شده بودند که بعدها نام « آنفلوآنزا» به خود گرفت. همه روزه بسياري از مردم فقير در گوشه و کنار پايتخت براثر گرسنگي و سرما جان خود را از دست مي‌دادند. بيماري وبا، تيفوس و طاعون هر چند سال، به جان مردم شبيخون مي‌زد. مردم با قحطي و گرسنگي دست به گريبان بودند و بيگانگان نيز با دسيسه‌هاي گوناگون در پي تجزيه‌ي کشور کمين کرده بودند.

شاه هوسران قاجار فارغ از غم گرسنگي مردم و مرگ و مير آنها، در ميان زنان حرمسراي خود مي‌لوليد و اشتهاي سيري‌ناپذيرش به دنبال زنان تازه و تجربه‌هاي تازه در زمينه‌هاي جنسي بود. او دور از همه‌ي مرگ و ميرها که بيشترشامل حال کودکان و سالمندان مي‌شد، خود را براي لذت‌بخش‌ترين مسابقه‌ي نرم‌تنان که سوگلي‌هايش آن را ترتيب داده بودند، آماده مي‌کرد.

قرار بر اين بود که از نقاط گوناگون کشور در اين مسابقه شرکت کنند. همه‌ي برندگان، افتخار صيغه شدن شاهانه را به خود اختصاص مي‌دادند. تصميم گرفته شد که بسياري از دختران درباري و شخصيت‌هاي مهم را به حرمخانه دعوت کنند که پس از صرف ناهار در غروب يک روز جمعه، مسابقه اجرا شود.

در آن روز، رفت و آمد نوکرها و فراش‌ها و ورود بسياري از زنان و دختران با چادر و روبنده و سوار بر قاطر، خبر از واقعه‌اي تازه مي‌داد. يکي از تالارهاي بزرگ اندرون در قصر«گلستان» به محل برگزاري مسابقه اختصاص داده شده بود. تخت زرين مخصوص جلوس سلطان در قسمت شمالي تالار گذاشته شده بود و روي کف‌پوش عريض و طويلي که قسمت اعظم تالار را پوشانده بود، هزاران تکه‌ از پارچه‌ها‌ي ريز و درشت ابريشمي به چشم مي‌خورد.

در خلال روز از ميهمانان که بخشي از آن‌‌ها را مادران و خواهران افراد شرکت‌ کننده تشکيل مي‌دادند، با شربت گلاب، آلبالو، بهار نارنج، عرق بيدمشک و ميوه‌هاي فصل و غذاهاي شاهانه پذيرايي مي‌شد. شاه، تنها فرد مذکر اين مجلس بود که به مناسبت مقام خود، محرم همه به حساب مي‌آمد. مجمعه‌هاي غذاهاي شاهانه به فراواني در سراسر سفره چيده شده‌ بود. نوازندگان نابينا به فرمان شاه با چنگ و رباب و کمانچه و سنتور، بزم شاه را هيجان‌انگيز‌تر مي‌ساختند و کنيزان سياه‌پوست که از زنگبار و سواحل ماداگاسکار و سودان به ايران آورده شده‌ بودند، قليان و قهوه به حاضران تعارف مي‌کردند.

در چنين زماني، در منطقه‌ي قفقاز، سربازان ايراني در آن زمستان سرد و مردافکن که فاقد لباس گرم بودند از سرما به خود مي‌پيچيدند و يکي پس از ديگري بر اثر بيماري جان خود را از دست مي‌دادند. از سوي ديگر، در چنين جشني است که شاه قاجار، شيفته‌ي دختري مي‌شود که در چند متري اونشسته است.

پس از برگزاري مسابقه زماني مي‌رسد که شاه بايد جوايز را به برنده يا برندگان بدهد. اما او خشمگين مي‌شود و از دادن جوايز به دختران خودداري کرده و با قهر به اندرون مي‌رود. در اين ميان، تنها يکي از سوگلي‌هاي او مي‌فهمد که دليل رنجش شاه، برنده نشدن همان دختري بوده که بيش از ديگران نظر او را به خود جلب کرده‌ است.

آن شب دختران و زناني که از راه دور آمده بودند شب را در حرمخانه‌ي گرم و روشن دربار«فتحعلي‌شاه» ماندند. زنان حرم درصدد رفع کدورت شاهانه بر‌آمدند و به همين دليل، دختر مورد نظر او را که «جميله» نام داشت براي پذيرايي و ورود به حرم شاه آماده کردند.

سلطان قاجار با ديدن او مي‌گويد حيف است که نام چنين لعبتي «جميله» باشد. از امروز نام او را «گُلبَدَن» مي‌گذاريم. آنگاه شعري را که در وصف او سروده بود براي حاضران مي‌خواند:

قـــامت مـــوزون تو قــد صنوبـــــر شکست
خنده‌ي شيرين تو، قيمت شکــر شکست
ماه قصب‌پوش من طرف کله برشکست
زلف سمن‌ساي او غاليه‌ را برشکست
طُــــره‌ي پرچين او بوي ز سنبل بَرَد
کاکــــل مشکين او رونق عنبر شکست
ساقي بي‌رحم چــون دور به خاقان رسيد
هم مي و پيمانه ريخت هم خُم و ساغر شکست

سرگذشت زنان حرمسراهاي شاهان ايران، بخشي از سرگذشت زنان کشور ماست که کمتر بدان پرداخته شده‌است. اين بخش از تاريخ ايران، نتايج ويرانگر و دردناکي براي مردم نيز به‌دنبال داشته است. اين همه فاجعه و بلا، حاصل خوش‌گذراني، بي‌تدبيري و زنبارگي بخشي از شاهان کشور ما، بويژه شاهان قاجار بوده‌است.

اين مسائل در زماني رخ مي‌دهد که ايران در بدترين و در عين‌حال حساس‌ترين دوره‌ي تاريخي خود به سر مي‌برد. درست زماني که بخش بزرگي از جهان با کاروان بيداري رو به پيش دارد، ايران در معرض تجاوز دوگانه‌اي قرار گرفته است. تجاوز از درون به وسيله‌ي حاکمان آن و تجاوز از بيرون به دليل هموار بودن راه و آماده بودن همه‌ي امکانات براي تصرف بخش‌هايي از خاک يک کشور.

البته نبايد اين نکته را انکار کرد که حتي استقرار چنان حکومتي در ايران، حاصل عوامل ديگري بوده است که آن عوامل، بخشي ريشه در گذشته‌ي تاريخ ايران دارد و شماري ريشه در همان زمان. «فتحعلي‌شاه» و ديگر سران سلسله‌ي قاجار نيز فرزندان ناداني فاجعه بار تاريخي و اجتماعي همان کشورند. آنان اگر از تربيت و آموزشي درست برخوردار بودند چه بسا هم مي توانستند به قول معروف، صد در دنيا و هزار در آخرت نصيب خويش کنند، هم به حال و روز مردم برسند و هم در حرمسراي شاهي در ميان لذت هاي انساني و حيواني بيهوش شوند.

زنان حرم شاهي به عنوان انسان هايي اسير، بي اراده و ابزار کوتاه مدت دست شاه، چه بسا آرزو مي کردند که در روستايي دور از زرق و برق حرم شاهي زندگي کنند و تا آن حد بازيچه‌ي مقررات فاسد، غير انساني و ساينده‌ي مردان زور و زر نباشند. حتي کساني که در مسابقه‌‌ي نرم تنانه‌ي حرمسراي شاهي شرکت مي‌کردند، چه بسا نه از سر سيري و يا براي خوش‌گذراني در حرم شاهي بوده است. به عنوان نمونه مي‌توان به همان دخترکي اشاره کرد که شاه به علت برنده نشدن او، سخت آشفته خاطر شده بود. اين دختر براي سوگلي شاه تعريف مي‌کند که او براي گريز از بدبختي و فقر، رو به دشمن خاندان خود آورده است:

«من با اميد فراواني در اين مسابقه شرکت کردم. خانواده‌ام در جريان جنگ‌هاي قبله‌‌ي عالم با «حسينقلي خان» از هستي ساقط شدند. در اين ميان تنها من بودم که مي‌توانستم با جلب توجه و ترحم شاه، مانع از نابودي قطعي خانواده‌ام شوم. برادرهايم به دستور قبله‌ي عالم کور شدند و مادر و خواهرهايم در بدترين وضع بسر مي‌برند. فکر کردم اگر در اين مسابقه برنده شوم، با پول قابل توجهي که دريافت مي‌کنم مي توانم وضع نابسامان خانواده‌ام را، ساماني ببخشم و ضمناً جهيزيه‌ي خوبي نيز براي خودم تهيه کنم.»

تشريفات حرمخانه روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. اسراف در همه‌ي عرصه‌ها از زرق و برق گرفته تا نوشيدني‌ها و خوردني‌ها، هيچ مرزي نمي‌شناسد. از طرف ديگر نيروهاي جنگي تزار روس که از «قفقاز» به سوي جنوب روانه شده‌اند، جز ويراني، کشتار، دربدري و وحشت عظيم براي مردم ايران که هيچ پناهگاه نظامي و سياسي قدرتمندي ندارند، چيز ديگري از خود به جاي نمي‌گذارند.

تاريخ شهرياران و خلفاي عثماني که داراي حرمسرا بوده‌اند، حکايت از آن دارد که آنان، شب‌ها را براي تمدد اعصاب و رفع خستگي از کارهاي اداري و سياسي، به تنهايي به خوابگاه مي‌‌رفته‌اند تا کسي مزاحمشان نشود. اما شاه قاجار مقرر مي‌سازد که هر شب شش تا هشت زن در خوابگاه او، تا صبح حضور داشته باشند. بعضي از اين زنان براي شاه قصه مي‌گويند و برخي آواز مي‌خوانن.

«فتعلي‌شاه» به چنان حال و هوايي رسيده بود که هيچ نيرويي نمي‌توانست اراده‌ي او را سد ‌کند. اين ويژگي چنان قوت گرفته بود که سخن‌گفتن برخلاف خواسته‌ي او، کفر به حساب مي‌آمد. روزي که او از شدت خشم، زبان و بيني «حاج ميرزا ابراهيم کلانتر» (اعتمادالدوله، صدراعظم) را بريد و خود او را در ديگ آب جوش انداخت، حتي يک نفر از بزرگان کشور جرأت نکردند وساطت کرده يا از او حمايت کنند و يا حتي خدمت‌ها و کوشش‌هاي او را در برقراري سلطنت قاجار به او يادآور شوند! از ياد نبريم که حاج ابراهيم کلانتر، صرف نظر از همه‌ي سمت‌هايي که داشت و کارهايي که کرده بود، نقش استاد و تربيت کننده‌ي شخص شاه را نيز در دوران رشد او به عهده داشته بود.

کنيزان سياه‌پوستِ دربار به هنگام ميان‌سالي و کهولت اجازه مي‌يافتند از قصر خارج شوند و براي خود، زندگي و سر و ساماني خارج از ديوارهاي حرم فراهم آورند. اما بيچاره غلامان و خواجه‌هاي سياه و سفيد، کوچک‌ترين اميدي به آينده نداشتند. آنان اگر از دام تصفيه‌هاي خونين حرمخانه جان سالم بدر مي‌بردند، يا به جرم همدستي با زنان خائن يا کمک به فرار آنان از حصارهاي حرمسرا، به قتل نمي‌رسيدند، تا آخر عمر پشت ديوارهاي حرمخانه مي‌ماندند و مي‌پوسيدند.

«فتحعلي‌شاه»، سال نخست سلطنت خود را با درهم کوبيدن قيام‌ها و نهضت‌هاي جاه‌طلبانه‌ي سرداران و متنفذين محلي به پايان رساند. هفته‌اي نبود که چندتن از گردن‌کشان، گردن زده نشوند. روزي نبود که دو سه تن از ياغيان در ميان آجرهاي ديوار گذاشته نشوند و زنده به‌گور نگردند. و يادستور اعدام، کور کردن، عقيم کردن و سنگ‌چين کردن دشمنانش به طور مرتب صادر نشود.

در همين زمان، قحطي، جان انسان ها را همچون برگ پاييز درو مي‌کرد. مهاجمان و راهزنان، فرصت را غنيمت مي شمردند و با هجوم به خانه‌هاي مردم بي‌دفاع، آنان را از هستي اندک باقي مانده‌شان محروم مي‌ساختند. از سوي ديگر اقوام ساکنان شمال شرقي کشور، هرسال به خراسان و گرگان و مازندران يورش مي‌بردند و شمار بسياري از مردم را به‌عنوان برده، در بازارهاي «خيوه» و «خوارزم» مي‌فروختند.

قدرتمندان مي‌کشتند و مي‌بردند و مردم بي‌دفاع، کشته مي‌شدند و به غارت مي‌رفتند. قانون جنگل در سراسر خاک ايران، نکته به نکته، مو به مو، اجرا مي‌شد.

به ياد داشته باشيم که همه‌ي اين سياهکاري‌ها زماني روي مي‌داد که کشورهاي اروپايي در حال باز کردن افق هاي ذهن مردم بودند و زنان نيز مي‌رفتند که بند از دست و پاي خويش در عرصه‌هاي مهم زندگي اجتماعي بگشايند.

در همين راستاست که گروهي از دانش‌آموختگان ايراني، راهي اروپا شدند تا از آن سفره دانش و تکامل فرهنگي، بهره‌اي فراچنگ آرند. البته اين حرکت، در جامعه‌ي ايران و بدون ترديد در ميان زنان آن دوره، تأثيري چشمگير داشته‌است. اما پيش از بررسي نقش زنان اين دوره در سياست، بايد نخست اشاره‌اي به محيط زندگي زنان دربار شاهان قاجار داشته باشيم.

حرمسراي شاهي عهد قاجار را ديوارهاي بلند و محکمي تشکيل مي‌داد که در مرکز آن حياط بزرگي قرار داشت و دور تا دور آن را اتاق‌هايي جدا و مستقل، همراه با حياط‌‌خلوت‌ها احاطه کرده بود. در اين محيط، زنان و کنيزان شاه همراه با خدمه و ميهمانان گوناگون، زندگي مي‌کردند واز ثروت و تجمل بسياري نيز بهره‌مند بودند.

هيچ مردي جز شاه حق ورود به آنجا را نداشت. سبک معماري داخل حرمسرا، اصيل و داراي ايوان‌ها و تالارهاي زيبايي بود که با تصويرها و گچ‌بري‌هاي ظريف با استفاده از طلا و لاجورد، زيبايي چشمگيري به وجود مي‌آورد. در زمان ناصرالدين شاه، به دليل افزايش زنان او، حرمسراي قاجار، مي‌بايست تجديد بنا مي‌شد. به همين جهت بر روي خرابه‌هاي بناي قديم که داراي ارزش تاريخي بسياري بود، اندروني جديدي با وسعت بسيار ساخته شد.

نگهداري اندرون شاهي برعهده‌ي سه گروه ويژه بود: گروه اول سربازها بودند که از ارگ و اطراف آن پاسداري مي‌کردند، گروه دوم را فراش‌ها، خدمتکاران زن و مرد (خواجه‌ها) تشکيل مي‌دادند که وظايف دروني حرمسرا را به عهده داشتند و گروه سوم کساني از قبيل باغبان، چراغچي و جاروکش بودند.

نظارت بر کليه‌ي کارهاي اندرون به‌عهده‌ي «خواجگان» بود که همين مسأله، قدرت و ثروت زيادي براي آنان به‌همراه داشت. اينان علاوه بر رسيدگي به امور زنان، نگهياني و حفاظت از آن‌ها را نيز به‌عهده داشتند. «دَده‌باشي»، لقب افتخاري کنيزان، و «خواجه‌باشي»، نام مردان اين گروه بود. دقت عمل اين افراد در کارشان، محيط حرمسرا را به زنداني بدل ساخته بود که زنان شاه، زندانيان آن بودند.

يک يا چند تن از اين «خواجگان» که مورد تأييد شاه بودند لقب «آغاباشي» مي‌يافتند که با توجه به نقش حساس خود، يکي از پست‌هاي کليدي دربار در دست آنان بود. ورود و خروج افراد به حرمسرا، بدون اجازه و تأييد آغاباشي نمي‌توانست امکان‌پذير باشد.

حرمسراي شاهي در زمان «فتحعلي‌شاه»، از نظم بسياري برخوردار بود. او سعي مي‌کرد کمتر تحت تأثير حرف‌هاي زنان خود قرار گيرد. به‌همين دليل، دسته‌بندي‌هاي سياسي در زمان او، نتوانست بر فضاي حرمسرا سايه بيندازد. درست برخلاف او «ناصرالدين‌شاه»، در موارد زيادي، تحت تأثير افکار مادر و زنان خود قرار مي‌گرفت.

وضعيت زنان شاه

چه کساني اجازه‌ي ورود به حرمسراي شاه قاجار را دشتند. در نگاه نخست بايد به دو شرط اوليه توجه کرد و آن عبارت بود از جواني و زيبايي افراد. اگر کسي اين دو شرط را دارا بود بي ترديد اجازه ي ورود به حرمسراي شاهي را مي‌يافت. افراد ديگري که مي‌توانستند به حرمسراي شاهي رفت و آمد داشته باشند عبارت بودند از زنان درجه اول حرمسرا شامل: مادر، خاله، عمه و ساير خانم‌هاي مسن خانواده‌ي سلطنتي.

رده‌ي بعدي را همسران عقدي شاه تشکيل مي‌دادند که معمولأ از خانواده‌هاي قاجار و اشراف درجه‌ي اول کشوري انتخاب مي‌شدند. اين نوع ازدواج‌ها بيشتر جنبه‌ي سياسي داشت و بنا بر دورانديشي‌هاي اجتماعي صورت مي‌گرفت. از جمله گاهي در راستاي آرام کردن رؤساي ايلات و بزرگان کشور انجام مي‌شد.

همسران عقدي شاه، معمولأ توسط مادر او انتخاب مي شدند و فقط فرزندان اين زنان حق انتصاب به مقام ولايتعهدي را مي‌يافتند. در اين ميان، شمار زنان صيغه‌اي شاه بيشتر از زنان عقدي او بود. اين زنان، يا بنا به ميل شاه انتخاب مي‌شدند، يا سران و بزرگان کشوري، آنا را پيشکش مي‌کردند و يا به صورت اسير، نصيب شاه مي‌گشتند. در ميان زنان حرمسرا، پاره‌اي بيشتر از بقيه، نظر شاه را به خود جلب مي‌کردند و به مقام «سوگلي» نايل مي‌آمدند، که اين وضعيت، داراي حقوق و مزاياي ويژه‌اي نيز بود.

آخرين مقام را در حرمسرا، کنيزان داشتند که هر يک در هنر خاصي همچون آواز، موسيقي يا رقص ماهر بودند. عده‌اي از اينان نيز اگر توجه شاه را جلب مي‌کردند، به عقد موقت يا صيغه‌ي او درمي‌آمدند.

از وظايف کنيزان، علاوه بر رسيدگي به امور زنان شاه، نگهداري و تربيت فرزندان آنها بود. اين بخش از زنان حرم، عمده‌ترين وسيله‌ي دستيابي به خبرهاي مهم بشمار مي‌رفتند. زنان مهم و پرنفوذ شاه، براي حفظ موقعيت خود در نزد او، خدمتکاران زيبارويي انتخاب و سپس تربيت مي‌کردند که در مواقع حساس براي جلب توجه بيشتر شاه به خود، آنان را به وي پيشکش مي‌کردند.

هر يک از زنان حرم به نسبت مقام و نفوذي که نزد شاه داشتند، حقوق معيني دريافت مي‌کردند. خرج زنان درجه‌ي سوم حرمسرا که کنيزان را شامل مي‌شد، با سوگلي‌ها و زناني بود که اينان در خدمتشان بودند. شاه فقط گاهي به آنها از راه لطف، مبلغي به عنوان پاداش مي‌داد. زنان درجه‌ اول شاه، ماهي هفتصد و پنجاه تومان، زن‌هاي درجه‌ي دوم، به نسبت از دويست تا پانصد تومان، و صيغه‌هاي شاه که در رديف سوم قرار داشتند از يکصد تا يکصد و پنجاه تومان مقرري دريافت مي‌کردند.

بسياري از زنان اندرون شاهي، روز را با پرداختن به کارهاي دستي و هنرهاي گوناگون سپري مي‌کردند. از جمله‌ي اين کارها، خطاطي، شعر و کارهاي دستي از قبيل بافندگي، نساجي، ريسندگي، آوازخواني، رقص، موسيقي، نقاشي و حتي تيراندازي و کمان‌داري بود. از نمونه‌هايي که مي‌توان نام برد آنست که «جيران تجريشي»، سوگلي «ناصرالدين‌شاه»، در سوارکاري بسيار مهارت داشت و «فخرالدوله» دختر «ناصرالدين‌شاه»، در تيراندازی، فرد زبده‌اي به شمار مي‌آمد.

معمولأ مشاغل ويژه‌اي در اندرون حرمسرا براي ايجاد نظم و نظارت بر کارها، به زنان واگذار مي‌شد. موردهاي زير از آن جمله است:

تقسيم غذاي اندرون
نظارت بر ‌خانه‌ي اندروني شاه
نظارت بر آبدارخانه و قهوه‌خانه‌ي سلطان
نظارت بر زنان و کارهاي آنان
نظارت بر خزانه‌ي اندرون
نگهداري از وجوه تقديمي و پيشکشي
نامه‌نگاري با دولت‌هاي خارجي و پذيرايي از ميهمانان خارجي و داخلي که به حرم مي‌آمدند

داشتن زنان متعدد و نگهداري از آنها در چهارديواري حرمسرا، با توجه به حسادت‌ها و رقابت‌هاي ميان آنان، شاهان قاجار را با دشواري‌هايي روبرو مي‌ساخت. شاه اگرچه در عمل مالک آنها بود و بر آنان حکم مي‌راند و از سوي ديگر اگر چه کنترل زنان حرم، توسط خواجه‌ها و چشم و گوش‌هاي شاه صورت مي‌گرفت، اما با اين همه، به وجود آمدن درگيري در ميان زنان حرم، يک امر اجتناب‌ناپذير بود و اين پديده، دردسرهايي نيز به وجود مي‌آورد.

از اين رو، شاهان قاجار به منظور ايجاد محيط سالم‌تر در اندرون حرمسرا، سرگرمي‌هايي براي زنان متعدد خود ايجاد مي‌کردند. از جمله‌ي اين تفريحات که از سوي زنان بسيار مورد استقبال قرار مي‌گرفت، مراسمي بود که در روز سيزدهم فروردين هر سال اجرا مي‌شد.

در زمان «فتحعلي‌شاه»، اهل حرم در اين روز ، در باغ بزرگي که قبلأ قُرُق شده بود، حاضر مي‌شدند. پس از مراسم تحويل سال، زنان وسايل سفره‌ي هفت‌سين را با سر و صدا و خنده به يغما مي‌بردند. پس از اين کار، «غنچه دهن» و «گنجشکي» که هر دو از خدمه‌هاي حرم بودند، دو کنيز سياه تنومند، با نام‌هاي «گل‌عنبر» و «مشک‌عنبر» را به داخل حوض آب مي‌انداختند. آن دو در داخل آب با هم کلنجار مي‌رفتند و کشتي مي‌گرفتند و بقيه نظاره‌گر اين صحنه بودند و آنها را تشويق مي‌کردند.

پس از آن، نوبت «شادباش» مي‌رسيد و شاه، در ميان خانم‌ها پول مي‌پاشيد. با اين کار، غوغايي برپا مي‌شد و همه براي برداشتن پول از سر و کول هم بالا مي‌رفتند. آنگاه زماني مي‌رسيد که شاهزادگان به حضور شاه مي‌آمدند تا «آش ماست» مخصوصي را که در آن روز تهيه مي‌شد، بخورند.

از تفريحات ديگري که در زمان «فتحعلي‌شاه» رواج داشت، همان مسابقه‌ي «نرم‌تني» بود که قبلأ به آن اشاره کرده‌ايم. شاه دستور مي‌داد که پارچه‌ي مقاوم و پلاستيک مانند بزرگي را در سالن قصر پهن کنند و روي آن ابريشم خرد شده بريزند. آنگاه او به زنان خود دستور مي‌داد که با پاي برهنه روي آن راه بروند. پس از اجرا، به خانم‌هايي که خرده‌ابريشم به پايشان نمي‌چسبيد، جايزه داده مي شد.

«آش‌پزان» يکي ديگر از تفريحات مورد علاقه‌ي زمان «ناصرالدين‌شاه» بود. براي انجام آن، در اواسط بهار به دستور شاه، همه‌ي زنان حرم و درباريان جمع مي‌شدند و در يکي از خيابان‌هاي باغ، چادر مي‌زدند تا مجموعه‌ها و وسايل مورد نياز «آش‌پزان» را در آنجا قرار دهند. سپس همه‌ي وزرا و اشراف و اعيان، مي‌بايست در تهيه‌ي آن آش نقش داشته باشند.

حتي پاک کردن حبوبات و آماده کردن بقيه‌ي مواد لازم براي پخت آن آش از وظايف همه‌ي کساني بود که موظف بودند به سهم خود کمک کنند. پس از آماده‌شدن مواد لازم، شاه با دست خود، آنها را در ديگ مي‌ريخت تا پخته شود. در خلال تهيه‌ي آش و اجراي اين مراسم، نوازندگان و رقاصان در نقاط مختلف باغ به نوازندگي و رقص مي‌پرداختند. در طول روز، شاه به همه جا سر مي‌زد و در بزم هر گروه از مهمانان شرکت مي‌کرد.

بعد از ظهر همان روز، براي سرگرمي خانم‌هاي اندرون، مسابقه‌ي کشتي انجام مي‌شد و زنان با اشتياق فراوان از پشت پرده‌ي زنبوري، مراسم کشتي را تماشا مي‌کردند. بخش ديگر سرگرمي‌هاي زنان حرم، اسب سواري بود که برخي از زنان که به اين فن آشنايي داشتند، در اين روز هنرنمايي مي‌کردند. «فخرالدوله»، دختر شاه، که به فن تيراندازي وارد بود، در قسمت سواره‌ها، سوار بر اسب به شکار پرندگان مي‌پرداخت.

از تفريحات ديگري که در عصر «ناصرالدين‌شاه» معمول شده بود، بازي «چراغ خاموش کن» بود. در اين باره «تاج‌السلطنه» دختر اين پادشاه در خاطراتش چنين مي‌نويسد:

«پدر من مقصود عظيمي از اين بابت داشت. اولأ مي‌خواست از داخله‌ي حرمسرا کاملأ مستظهر باشد. ديگر آن‌که مي‌خواست بداند کداميک از خانم‌ها با هم دشمني دارند. اين بهترين وسيله براي فهم اين کار بود. اين بازي عبارت بود از خاموش کردن چراغ و زنان در تاريکي حکم قطعي در آزادي داشتند تا با يکديگر برخورد کنند، همديگر را کتک زده يا ببوسند و وقتي چراغ روشن مي‌شد، هر کس به همان صورت که بود، ديده مي‌شد. در پايان کار مجروحين مورد الطاف ملوکانه قرار مي‌گرفتند و اشخاصي که لباسشان پاره و بي‌مصرف شده‌بود با اعطاي پول لباس، سرفراز مي‌شدند.»

مجالس شب‌نشيني نيز همه هفته از سوي شاه برقرار مي‌شد. در غروب، زنان براي گردش در باغ، آماده مي‌شدند که معمولأ بزمي نيز پس از آن فراهم مي‌شد. شرکت در کليه‌ي اعياد ملي، مذهبي و عزاداري‌ها نيز از جمله‌‌ي تفريحات زنان اندرون به‌حساب مي‌آمد.

در دوران قاجاريه، تهران در ايام عزاداري ماه محرم، تبديل به يک عزاخانه‌ي بزرگ مي‌شد. همراه با اين مجالس، تکيه‌هايي براي زنان اندرون تشکيل مي‌شد که از در بزرگ تا در تکيه دولت را پرده‌اي توري مي‌کشيدند و خياباني به اندازه‌ي سه متر را به خانم‌هاي حرم اختصاص مي‌دادند که با ميهمانانشان از آنجا مي‌گذشت.

طبقه‌ي اول تا طبقه‌ي سوم تکيه، متعلق به زنان بود. موضوع از اين قرار بود که خانم‌هاي حرمسرا و ميهمانانشان، در طبقه‌ي اول و دوم مستقر مي‌شدند و سپس نوبت خدمه‌ي حرم بود که در طبقه‌ي سوم جا بگيرند.

پس از ورود خانم‌ها به تکيه، در، کاملأ بسته مي‌شد تا چشم نامحرم به آنان نيفتد. غرفه‌ي شاه در قسمت روبرو قرار داشت تا به همه جا و همه کس مشرف باشد. او با دوربين به تماشاي مراسم و افراد حاضر در تکيه مي‌پرداخت. در کنار شاه، جايگاه عموها، مقامات درجه اول مملکتي و وزير مختار روسيه و انگليس بود. سمت چپ او، جايگاه مادر شاه، همسران درجه‌ي اول او و همسر وزير مختار روسيه و انگليس بود. اين مراسم تا روز عاشورا ادامه داشت.

علاوه بر آن‌چه تا به‌حال گفته شد، هر يک از خانم‌هاي طراز اول حرم، همچون «انيس‌الدوله» و «شکوه‌السلطنه» در خانه‌هاي خود مجالسي برپا مي‌کردند که در پايان مجلس عزاداري و شنيدن ذکر مصيبت، به خوردن برنج و عدس بوداده و کشيدن قليان مي‌پرداختند.

در ماه رمضان، شب‌زنده‌داري‌ها تا صبح ادامه مي‌يافت. ادارات دولتي در اين ماه به جاي روز، در شب کار مي‌کردند و بساط افطار در دربار گسترده مي‌شد. در اندرون نيز مجلس وعظ برگزار مي‌شد که خانم‌ها از پشت پرده، سؤالات خود را مطرح مي‌کردند. پس از افطار، زنان تا سحرگاه را به شوخي و صحبت مي‌گذراندند.

اعياد ملي و مذهبي با شکوه بسيار در اندرون برگزار مي‌شد. چنان چه در زمان «ناصرالدين‌شاه»، علاوه بر اعياد ملي و مذهبي، روز تولد شاه و عروسي‌هايي که در اندرون برگزار مي‌شد، بر تعداد روزهاي جشن و سرور مي‌افزود. در کليه‌ي اين جشن‌ها، شاه به فراخور حال و مقام افراد به آنها هدايايي مي‌داد.

معمولأ شاهان قاجار در سفرهاي داخلي، زنان خود را همراه مي‌بردند. اما در سفرهاي خارجي به‌دليل تفاوت چشمگيري که در نحوه‌ي زندگي آنها با محيط خارج از کشور بود، از بردن آنها خودداري مي‌کردند. فقط يک‌بار ناصرالدين‌شاه»، در سفر اول خود به خارج از کشور، «انيس‌الدوله» و «عايشه خانم» را همراه برد، اما در «مسکو» به صلاحديد صدر اعظم، آنها را به تهران بازگرداند. سوگلي شاه که سخت ناراحت شده بود سوگند ياد کرد که از صدر اعظم انتقام بگيرد. چون صدراعظم به تهران بازگشت، «انيس‌الدوله» با کمک دشمنان او ، موجب برکناري وي شد.

اما همان‌طور که گفته شد در سفرهاي داخلي شاه، همراه با همسران خود، خدم و حشم و وسايل مورد نياز به سفر مي‌رفت. دکتر «فوريه» پزشک مخصوص «ناصرالدين‌شاه» که در سفرهاي شاه ، او را همراهي مي‌کرد، گوشه‌اي از آنچه را که در اين سفرها ديده اين‌ گونه نقل مي‌کند:

«... باوجود اين‌که زياد دور نشده‌بوديم، «ناصر‌الدين‌شاه»، قريب به پانصد زن، همراه خود داشت. منظره‌ي سانِ ايشان که در سي کالسکه و هفده تخت روان، حرکت مي‌کردند، خالي از غرابت نبود. در اين کالسکه‌هاي عهد عتيق، غالبأ چهار زن مي‌نشستند ولي تخت روان گنجايش دو نفر را به حال چهارزانو دارد و اگر پستي و بلندي‌هاي راه و لغزيدن‌هاي قاطر نباشد، يک‌نفر به راحتي مي‌تواند بخوابد...

در عصر قاجار، شيوه‌ي پوشش زنان در محيط خانه و بيرون از آن، متفاوت بود. نوع پوشش آنان را در درون خانه از لحاظ تاريخي مي‌توان به سه دوره تقسيم کرد:

دوره‌ي اول، از ابتداي دوران قاجار تا مسافرت «ناصرالدين‌شاه» به فرنگ

لباس زنان را در دوره‌ي اول، پيراهن کوتاه بدون يقه‌اي تشکيل مي‌داد که جلوي آن باز و دکمه‌هاي زرين و مرواريد نشان زينت‌بخش آن بود. نزد خانواده‌هايي که از ثروت کافي برخوردار بودند، اين دکمه‌ها از طلا و مرواريدبود. نوع پارچه‌ها ابريشمي بود که گاه چندين رشته مرواريدبه دور يقه دوخته مي‌شد.

معمولاً پيراهن‌ها را شلواري گشاد، مانند شلوار مردان و نيم‌تنه‌اي کوتاه به نام «ارخالق» تکميل مي‌کرد. بر روي آن «چاپکين» مي‌پوشيدند که عبارت بود از پيراهن بدون يقه‌اي که جلوي آن باز بود و در زير کمر، از چپ به راست دکمه مي‌خورد. پوشش سر را نيز پارچه‌اي به شکل سه‌گوش تشکيل مي‌داد که به آن «چارقد» مي‌گفتند و از انواع آن مي‌توان به دو نمونه‌ي چارقد «قالبي» و «آفتاب‌گرداني» اشاره کرد.

دوره‌ي دوم، از مسافرت «ناصرالدين‌شاه» تا پايان عصر ناصري و ابتداي دوره‌ي مظفّري

مسافرت ناصرالدين شاه به فرنگ و روسيه و ديدن بالرينهاي «پترزبورگ» كه شلوار بافته‌ي چسبان و نازكي به پا مي‌كردند و دامن هاي بسيار كوتاهي به اندازه يك وجب روي آن مي‌پوشيدند، شاه را بر آن داشت كه زن‌هاي حرم خود را به پوشيدن اين نوع لباس تشويق کند. او زنان حرمسرا را واداشت تا چاقچورها (شلوار بلند چين دار مخصوص زنان) را کنار گذارند، شليته هاى كوتاه بپوشند و سر و موى خود را نيز با روسرى هاى سفيد ساده بپوشانند. سليقه شاه اندك و آرام از درون حرمسرا به بيرون سرايت كرد و بسيارى از زنان و دختران خواص نيز به آن گراييدند اما اين خواست در ميان مردم عادي و به دليل فضاي مذهبي حاکم بر جامعه، جاي خود را پيدا نکرد

دوره‌ي سوم، از ابتداي دوره‌ي مظفري تا پايان دوره‌ي قاجار

در اين دوره، کت و دامن و لباس به شيوه‌ي فرنگي به‌ويژه در ميان زنان طبقه‌ي مرفه افزايش يافت. خانواده‌هاي وابسته به دربار از اين نوع پوشش استفاده مي‌کردند و زنان روشنفکري چون «قرة‌العين» نيز بدون حجاب در جمع ظاهر مي‌شدند.

لباس بيروني خانم‌ها، چادر يک‌شکل و همانندي بود که سر تا پاي زنان را کاملاً مي‌پوشاند و معمولاً از پارچه‌هاي ابريشمي، پشمي، تافته و اطلس بود که به رنگهاي سياه، آبي پررنگ و آبي نيلي تهيه مي‌شد. عموم زنان ديگراز پارچه هاي نخي راه راه يا گلدار استفاده مي‌كردند كه با دو شيوه‌ي دوخت از هم شناخته‌ مي‌شدند.

بر روي اين چادرها روبندي به‌منظور پوشاندن چهره استفاده مي‌شد که پارچه‌هاي چهارگوش و يا مستطيل شکل بود و قسمت پوشش چشم‌ها را توردوزي کرده بودند. اين روبنده توسط قلاب‌هايي به پشت سر بسته مي‌شد. چگونگي شکل و نوع اين قلاب‌ها مشخص‌کننده‌ي طبقه‌ي اجتماعي فرد بود. و بالاخره قسمت بعدي اين پوشش را چکمه‌اي به نام «چاقچور» تشکيل مي‌داد. در اواخر دوره‌ي قاجار، نوعي روبنده به نام «پيچه» متداول شد که کوچک و مربع شکل بود و از موي دم اسب تهيه مي‌شد.

اما لباس زنان ايلياتي و روستايي که اکثر آنها در کارهاي اقتصادي خانواده سهمي داشتند، به‌مراتب شکل راحت‌تر و آزادتري داشت. بيشتر آنها از همين لباس‌هاي محلي امروزه استفاده مي‌کردند. روح حاکم بر زندگي مردم در دوره‌ي قاجار، روح مذهبي بود و آموزش و تربيت کودکان نيز بر همين اساس قرار داشت. مهمترين رکن اجتماعي، خانواده بود که از شوهر، زن يا زنان و فرزندان تشکيل مي‌شد. جايگاه زن در چنين جامعه‌اي، در اندرون خانه بود و به مراتب دور از تغيير و تحولاتي بود که در جامعه رخ مي‌داد .

محل سکونت از دو قسمت اندروني و بيروني تشکيل مي‌شد. مرد خانه در بخش بيروني آن حضور داشت. مي‌توانست از دوستان، آشنايان و ديگر مراجعين پذيرايي کند و کليه‌ي فعاليت‌هاي خود را در آنجا انجام دهد. از آنجا که نقش مذهب در چنين جامعه‌اي، نقشي اساسي بود، گزينه‌ها‌ي تربيتي و آموزشي خانواده را مسجد، وعظ و قوانين و سنت‌هاي جاري جامعه تشکيل مي‌داد. نقش خانواده، انتقال انديشه‌هاي مذهبي به کودکان بود و پدر نيز پيشه و هنر خويش را به فرزند مي‌آموخت تا جانشين بلافصل او گردد.

ازدواج و گونه هاي مختلف آن در دوران قاجار

در دوران قاجار سن ازدواج بر اساس موازين اسلامي بود و ازدواج‌ها به دو شکل صورت مي‌گرفت:
- ازدواج‌هايي که به خواست خانواده و در دوران کودکي انجام مي‌شد. در اين شيوه‌ي ازدواج، به محض به‌دنيا آمدن کودکي، تصميم گرفته مي‌شد که در بزرگي بايد با چه کسي ازدواج کند.
- ازدواج‌هايي که در بين خانواده‌هاي روشنفکر جامعه رايج بود. در اين شيوه، فرزندان خانواده مي‌توانستند پس از پايان تحصيلات، اما با خواست والدين خود ازدواج کنند. تمايل و نظر طرفين نقشي نداشت.
-
ازدواج‌هاي سياسي، که بيشتر در محيط دربار و بين خاندان سلطنتي صورت مي‌گرفت. اين‌گونه پيوندها بيشتر در جهت برقراري صلح و ايجاد رابطه با بزرگان کشوري بود. عامل ديگر ازدواج‌هاي سياسي که بين اشراف و خاندان سلطنتي رايج شده بود بيشتر جهت به‌دست‌آوردن مقام و کسب املاک بيشتر و امتيازات خاص اجتماعي بود.

«تاج‌السلطنه» دختر «ناصرالدين‌شاه» در خاطرات خود مي‌نويسد: «تمام ماها را که مردم براي خودشان يا پسرانشان مي‌گرفتند، مقصود اصلي و نقطه‌نظر، خودشان بودند که به‌واسطه‌ي داشتن دختر سلطان در خانه، هرگونه تعدي و تخطي نسبت به مال و جان و ناموس مردم مي‌کنند، مؤاخذه نشوند و مختار و مجاز باشند. بيچاره ما که اسلحه‌اي براي مردم بوديم.»

از اين دسته ازدواج‌ها مي‌توان به ازدواج‌هاي «عزت‌الدوله» خواهر «ناصرالدين‌شاه» اشاره کرد. او نخست با «ميرزاتقي‌خان اميرکبير» ازدواج کرد. اما پس از توطئه‌ي دربار، عليه «امير» و قتل او بر اثر فشار اطرافيان، با وجود اين که هيچگونه رضايتي نداشت به عقد ازدواج پسر «ميرزا آقاخان نوري»، (قاتل امير کبير) درآمد. بعدها از او نيز طلاق گرفت. «عزت‌الدوله» تا پايان عمر خود حدوداً پنج بار ازدواج کرد. نامه‌اي که او در همين رابطه براي برادر خود «ناصرالدين‌شاه» مي‌نويسد چنين است: «گويا کمينه جزو اسباب‌بازي سلطنت و صدارتم که هر کس صدراعظم مي‌شود، من بايد در خانه‌ي او زندگي کنم.»


ازدواج «شکوه‌السلطنه» با «موقرالسلطنه» نيز از همين دسته بود که نتيجه‌ي آن، دريافت حکومت ساوه از شاه قاجار شد. نوع ديگر از ازدواج‌هاي سياسي، ازدواج‌هايي بود که ميان خانواده‌ي سلطنتي و پاره‌اي از علما صورت مي‌گرفت.تا بدين وسيله، شاه از حمايت روحانيان برخوردار شود و با توجه به نقش عمده و جايگاهي که مذهب در جامعه و ميان مردم داشت، از وجهه‌ي خوبي نيز برخوردار باشد.

«مادام ديولافوا» قبل از ورود به تهران با درشکه‌ي مجلل امام جمعه‌ي تهران برخورد مي‌کند و در سفرنامه‌ي خود مي‌نويسد: «امام جمعه‌ي تهران يکي از علماي متنفذ شهر به شمار مي‌آيد و علاوه بر اين به دامادي شاه نيز مفتخر است».

از عوامل ديگر ازدواج که بدترين شيوه و شکل آن مي‌تواند باشد، وجود نابساماني‌هاي اقتصادي جامعه را مي‌توان نام برد که به دليل فقر و تهيدستي، با دختران به شکل کالا برخورد مي‌شد. به اين معني که دختران به‌عنوان کالا به جاي پول يا جنس معامله مي‌شدند. گاه اتفاق مي‌افتاد که اهالي يک شهر يا روستا و يا محل، پول کافي براي جوابگويي به خواستهاي واليان و يا حاکمان آن منطقه نداشتند. مردم به ناچار بايد دختران خود را به آنها پيشکش مي‌کردند. برخي از اين حکام در مقابل ماليات دريافت نشده‌ي اهالي، دخترانشان را به‌زور تصاحب مي‌کردند.

در نطق يکي از اين واعظان در جريان نهضت مشروطيت آمده‌است که در يکي از سال‌ها چون وضع محصولات کشاورزي بسيار خراب بود و مردم نمي‌توانستند از عهده‌ي دادن ماليات به حاکم آنجا برآيند، به دستور وي، سيصد دختر از مردم بدهکار را گرفتند و به ترکمانان فروختند. برخي از اين دختران را از خواب ناز در کنار مادرشان بيدار کردند و وحشيانه بردند.

چند همسري يا داشتن زنان گوناگون در اين دوره بسيار متداول بود. به‌طور کلي زنان عقدي از موقعيت بهتري نسبت به زنان غيرعقدي برخودار بودند. اينان معمولاً از طبقات هم‌طراز انتخاب مي‌شدند.
زنان صيغه‌اي از طبقات پايين‌تر بودند تا سمت خدمتکاري را براي زنان ارشد داشته باشند. همسر محبوب، «سوگلي» نام داشت و صرف‌نظر از اين که عقدي باشد يا صيغه‌اي از نفوذ فراواني نزد شوهر برخوردار بود.

گروه ديگري از زنان که در اين دوره حضور داشتند، کنيزان بودند که به راحتي در ايران آن دوره، خريد و فروش مي‌شدند. اينان در درون خانه به‌عنوان نوکر يا کلفت کار مي‌کردند و پس از مدتي جزو اعضاي خانواده بشمار مي‌آمدند.

در مناطق مهم اقتصادي کشور، زنان همپاي مردان و گاه بيش از آنها در تهيه‌ي فرآورده‌هاي اقتصادي نقش داشتند. در نواحي شمال ايران، بسياري از توليدات کشاورزي توسط زنان صورت مي‌گرفت. زنان عشاير نيز از ديرباز عمده‌ترين توليدکنندگان محصولات دامي بوده‌اند. شايد همين نقش برجسته‌ي زن در زمينه‌ي فعاليت‌هاي توليدي در زندگي ايلياتي، زمينه‌ي ازدواج‌هاي گوناگون و رواج چند همسري را فراهم آورده باشد.

از آنجا که دامداري اساس توليد اقتصادي بوده است، چند همسري در رابطه‌ي مستقيم با تعداد دام‌ها و تقسيم کار قرار مي‌گرفت. در مواردي حتي زن ارشد، خود به خواستگاري مي‌رفت تا براي شوهرش همسري جديد بياورد و در نهايت، ميزان بهره‌کشي او نيز کاهش يابد. از جمله فعاليت‌هاي اقتصادي اين زنان مي‌توان به انجام کارهاي دستي، بافتن قالي، جاجيم و گليم، بافتن پارچه، تهيه‌ي خشکبار و لبنيات، ريسندگي و بافندگي، گلدوزي، قلاب‌دوزي، تهيه‌ي رويه‌ي گيوه، داشتن شغل خياطي، مامايي، دايگي و پرستاري اشاره کرد.

نکته‌ي بسيار مهم در زندگي اجتماعي زنان دوره‌ي قاجار، اين است که هر چقدر زنان در توليد اقتصادي نقش بيشتري داشته باشند، از آزادي اجتماعي بيشتري بهره‌مند شده و از احترام و قدرت بيشتري نزد شوهر خود برخوردار مي‌شدند. در اين دوره، زناني که متعلق به قشرهاي پايين جامعه بودند، سهم بيشتر و اساسي تري در تهيه و توليدات اقتصادي داشتند تا زنان طبقات متوسط و بالاي جامعه.

نفوذ زنان درباري و خواجه‌سرايان حرم در امور مملکتي، بدون ترديد در ساختار سياسي کشور نيز تأثير داشته‌است. شوراهاي غير رسمي که در حرم با حضور زنان و سوگلي‌ها و به‌ويژه شخص «مهدعليا» مادر «ناصرالدين‌شاه» صورت مي‌گرفته، در بسياري مواقع نقشي مخرب داشته‌است.

«مهدعليا» مادر «ناصرالدين‌شاه» در تاريخ دوره‌ي قاجار، حضوري همه جانبه و انکار ناپذير داشته است. اگر شاه قاجار بر تخت سلطنت مي‌نشسته و به اميران و زيران خويش در رابطه با کارهاي مملکتي دستور مي‌داده است، «مهد عليا» در قصر خويش، دور از تاج و تخت رسمي شاهانه، سر رشته‌ي ناديدني و گاه حتي ناخواندني بسياري از کارها را در دستان خود داشته است. اي کاش اين قدرت ناديدني و گسترده، تنها در جهت آباداني کشور به کار مي‌رفت. دريغ عميق انسان بر آنست که ناداني و فساد، آن همه هوشياري و توانايي انساني را در راه بيداد و ويرانگري به کار انداخته بود.

در اين زمينه نيز نکات بسياري ناگفته مانده است. نکاتي که هميشه به‌صورت عوامل کارساز پشت پرده و ظاهراً ناديدني خود را نشان داده است. در اين ميان نقش «مهدعليا» در بسياري از دسيسه‌ها و دهن‌بيني‌هاي ويرانگر، بيشتر از هر زني به‌چشم مي‌خورد. «اميرکبير» وزير دلسوز و کاردان اين دوره، بارها از دخالت بي‌مورد او در کارهاي خطير کشوري، نزد شاه شکايت برده‌ بود.

«مهدعليا»، همسر «محمدشاه» و مادر «ناصرالدين‌شاه قاجار» است که پس از به سلطنت رسيدن شوهرش، لقب «مهدعليا» يافت. ناصرالدين‌شاه، مادر خود را بيشتر «نواب» يا «خانم» خطاب مي‌کرد. اين زن در سن شانزده سالگي با «محمد‌شاه» ازدواج کرده بود، در بيست و هفت‌سالگي، «ناصرالدين ميرزا» را به دنيا آورده بود و آنگاه در چهل‌سالگي بيوه ‌شده بود.

«دوست‌علي‌خان معيرالممالک» (نتيجه‌ي پسري مهدعليا) در باره‌ي اخلاق و رفتار او مي‌نويسد:

« «مهدعليا»، به ظاهر زيبا نبود ولي از موهبات معنوي بهره‌اي بسزا داشت. بانويي پرمايه و باکفايت بود. ادبيات فارسي و قواعد زبان عربي را نيک مي‌دانست و خط درشت و ريز، هر دو را خوب مي‌نوشت. به مطالعه‌ي تاريخ و ديوان اشعار شعرا رغبتي وافر داشت و کتابخانه‌ي خصوصي او را، اين دو نوع کتاب تشکيل مي‌داد. گاهِ سخن، شيرين‌گفتار و به وقت محاوره، حاضرجواب بود. امثال و حکايات و اشعار بسيار، از بر داشت و ضمن گفتگو، آنها را در جاي خود به‌کار مي‌برد

«فريدون آدميت» در کتاب «اميرکبير و ايران» در اين مورد چنين آورده‌است:

«بسيار باهوش، جاه‌طلب و تجمل‌پرست و از زيبايي بي‌بهره بود. خط و ربطي داشت و به شيوه‌ي چليپا (خط منحني)، خوب مي‌نوشت. به‌علاوه در فن مکر زنانه، استاد بي‌بديلي بود. منش او را قدرت‌پرستي و جنون جنسي مي‌‌ساخت. زندگي او، پرورده‌ي آن دو عنصر بود.»

«ليدي شيل» همسر کلنل «شيل»، وزير مختار انگليس در تهران، در کتاب خاطرات خود نظر ديگري در مورد زيبايي ظاهري او دارد. او مي‌نويسد:

«مادر شاه زن زيبايي است که به زحمت سي ساله به‌نظر مي‌رسد، در حالي‌که سن واقعي او بايد لاقل چهل سال باشد. او خيلي باهوش است و در اغلب کارهاي مملکتي دخالت مي‌کند».

«ليدي شل» در يکي از ديدارهايش، ازاو چنين توصيفي ارائه مي‌دهد:

«مادر شاه، لباس مجللي دربر داشت. شليته‌ي زربفتي پوشيده بود. اين شليته‌هاي ايراني، خيلي گشاد هستند که هر لنگه‌شان حتي از دامن‌هاي اروپايي نيزفراخ‌تر است و چون هنوز دامن‌فنري براي زنان ايراني ناشناخته مانده، لذا زن‌هاي شيک‌پوش، معمولاً ده يازده شليته به‌پا مي‌کنند و آنها را در بالا با بند قيطاني مي‌بندند تا جايگزين فنر زير دامن شود.

« لبه‌هاي شليته‌ي مادر شاه، با يک رديف مرواريد نصب‌شده در روي گلابتون، تزيين شده‌بود. يک زيرپوش نازک آبي ابريشمي نيز به‌تن داشت که لبه‌هاي آن مرواريد‌دوزي شده بود و تا زير کمر و بالاي شليته‌ها ادامه مي‌يافت و چون در زير آن چيزي نپوشيده ‌بود، بدن او بيشتر از آن‌چه که معمول زنهاي اروپايي است، نمايان بود. روي اين زيرپوش يک جليقه‌ي کوتاه از مخمل به‌تن داشت که تا کمر مي‌رسيد و لبه‌هاي آن در قسمت پايين از هم دور مي‌شد.»

«...روي سرش يک شال انداخته بود که در زير چانه به ‌وسيله‌ي سنجاقي به‌هم متصل مي‌شد و روي اين شال، رشته‌هايي از مرواريد درشت و قطعاتي از الماس نصب شده بود. موهايش را در قسمت پشت سر، جمع کرده و از زير شال بيرون انداخته بود. چند النگوي بسيار قشنگ به دستها و چند گلوبند قيمتي بر گردن داشت. «مهدعليا» کفشي به‌پا نداشت ولي پاهايش را يک جفت جوراب اعلاي کشميري پوشانده بود. کف و نوک انگشتان دستش را با حنا قرمز کرده و لبه‌ي داخلي پلک چشم‌هايش را سرمه ماليده بود. قطر ابروهايش را دوبرابر کرده بود و گونه‌هايش کاملاً سرخ شده بود.»

«دوست‌علي خان معير‌الممالک» در مورد خدم و حشم «مهد عليا» چنين مي‌آورد:

«مهدعليا را دستگاهي عظيم و باشکوه بود. چهار تن خواجه‌سرا و بيست خدمتکار مخصوص با جامه‌هاي ممتاز و جواهر نشان، پيوسته در حضور او بودند. يک دختر و پسر سياه‌پوست به نام‌هاي «محبوبه» و «سليم» با جامه‌هاي فاخر جزو خدمه‌ي لاينفک او بودند. «مهدعليا» چنان آنان را عزيز مي‌داشت که مورد رشک و تملق اهل اندرون قرار داشتند.»

در آبدارخانه و سر سفره‌خانه‌ي او، چندان قليان مرصع، فنجان‌هاي چاي و قهوه‌خوري و ظروف نقره و طلا وجود داشت که در دکان چند زرگر معتبر يافت نمي‌شد. آفتابه لگن مخصوص او، از طلاهاي جواهرنشان و ديگر آفتابه لگن‌ها از نقره ميناکاري بود.»

«مهدعليا» گرمابه‌اي مخصوص داشت که رخت‌کن و ديوارها و کف آن از زيباترين سنگ‌هاي مرمر ساخته شده بود. اسباب و لوازم حمام او نيز از نقره‌ي فيروزه نشان بود. هفته‌اي دو بار، صبح‌ها به حمام مي‌رفت. در مسير راه، کنيزانش از در اتاق تا در حمام، در دو رديف صف بسته و پرده‌ي بلندي را که از طاق شال تهيه شده بود نگاه مي‌داشتند تا اهل حرم، مادر شاه را در جامه‌ي خواب نبينند.»

مادر شاه، در ماه رمضان، بانوان درجه اول حرم را به افطار دعوت مي‌کرد و پس از آن به صورت دودانگ در آهنگ حجاز، تلاوت قرآن مي‌کرد و دعاهاي ويژه را خوش مي‌خواند.

وجود «مهدعليا» در دربار، پناهگاه متخلفين بود. هميشه تني چند از شاهزاده‌هاي بيکار و تن‌پرور قاجار در اين بزم و بساط به مفتخوري و ارتکاب انواع هرزگي‌ها مي‌پرداختند. جالب آن‌که مادر شاه، در واقع، معرکه‌گردان اين دار و دسته‌ها بود. ناگفته نماند که بسياري نشانه‌ها حکايت از آن دارد که او خود نيز در پاره‌اي از هرزگي‌ها و خوشگذراني‌‌هاي آنان شرکت داشته‌است.

يکي از دلايل دشمني «مهدعليا» با «اميرکيبر»، اين بود که او در دوران صدارت خود، دايره‌ي عمل درباريان و از جمله مهد عليا را بسيار محدود کرده بود تا آن‌جا که بسياري از جيره و مواجب‌هايي را که اين عده به خود اختصاص داده بودند، به کلي قطع کرده بود و آنها را از اطراف مادر شاه تارانده بود.

بد نيست براي شناخت بيشتر از ويژگي‌هاي «مهدعليا»، اشاره‌اي داشته باشيم به نامه‌هاي «کنت دوگوبينو»ي فرانسوي که در سال 1860 ميلادي به سمت وزير‌مختار فرانسه به دربار ايران مي‌آيد. او در نامه‌اي به يک ژنرال اتريشي، در باره‌ي «مهدعليا» چنين مي‌نويسد:

«نسبت به سوابق اخلاقي مادر «ناصر‌الدين‌شاه» حرف‌ها مي‌زنند. مي‌گويند حتي اين پسرش، ناصرالدين‌شاه، نتيجه‌ي معاشقاتي است که او با شاهزاده «فريدون ميرزا» داشته که دوماه قبل در مشهد فوت کرده‌است. مي‌گويند زني است خيلي باهوش و عاقل، داراي شم سياسي که کارهاي مهمي انجام داده‌است. حتي در اوايل سلطنت «ناصرالدين‌شاه»، قبل از آن‌که شاه وارد تهران شود، در زمان غيبت وي، چهل روز تهران را به تنهايي و با کمال قدرت اداره کرده‌است.

«ملکه‌اي بي‌اندازه خوشگذران و عشرت‌طلب بوده‌است. اغلب موسيقيدان‌ها و رقاصه‌ها را به قصر خود دعوت مي‌کرده و با معشوق‌هاي خويش مشغول معاشقه مي‌شده است. اما جالب آن که همان مطرب‌ها و رقاصه‌ها خبر اين خوشگذارني‌ها را در شهر پخش مي‌کرده‌اند. البته اين امر بر «اميرنظام» سنگين مي‌آمده و از اين رو به عناوين مختلف، جلوي اين کارهاي او را مي‌گرفته است. در اين ميان، «مهدعليا» نيز بيکار ننشسته است و با بدگوييها و دسيسه‌هاي خود در حضور ناصرالدين شاه، باعث برکناري امير از صدارت شده است.»

«اميرکبير» براثر اصلاحات مفيدي که انجام داد و نيز بر اثر نفوذي که در کليه شئون کشوري و لشگري به هم رسانيد قدرت او نزد درباريان روز به روز بيشترشد. .پس از آنکه مستمريهاي گزاف آنان را قطع کرد در برابر او صف آرايي کردند و با تملق و چرب زباني افکارشاه جوان را، که خود از نفوذ و قدرت روزافزون «امير» به وحشت افتاده بود، عليه او تحريک کردند.

«ناصرالدين شاه» سرانجام تحت تأثير بدگويي‌هاي اطرافيان، «امير کبير» را از صدارت برکنار و به حکومت کاشان منصوب کرد. اما دشمنان او چون از تعلق خاطرشاه به وي آگاه بودند، از بيم آنکه مبادا بار ديگر او را بر مسند صدارت برگرداند، شاه را واداشتند تا فرمان به قتل او دهد. اما لازم است اشاره شود که در اين ميان، دو شخص، بيشترين نقش را در عملي کردن اين قتل به‌عهده داشتند. يکي از آن‌ها «ميرزا آقاخان نوري» بود و ديگري «مهدعليا» مادر «ناصرالدينشاه».

مهدعليا از همان آغاز صدارت «اميرکبير» به او نظر خوشي نداشت. چگونه مي‌توان مادر شاه بود و از آن همه خدم و حشم برخوردار، اما شخصي از کنار وارد ماجرا شود و زير عنوان «صدر اعظم»، تمام حقوق و مستمري‌هاي شاهزادگان، اعيان، نجبا و روحانيون را قطع کند و دست آنان را از همه‌ي کارها کوتاه گرداند؟

علاوه بر اين‌ها، وي راه اعمال نفوذهاي بيجا را بر «مهدعليا» بسته و جلوي برخي خودسري‌ها و هوسراني‌هاي او را گرفته بود. به همين جهت مادر شاه، در رديف دشمنان قسم خورده‌ي او قرار داشت و به هر وسيله‌ي ممکن، در صدد بود تا «ميرزا آقاخان نوري» را که وزير لشکر «ناصرالدين‌شاه» بود، به جاي او بنشاند

پنج ماه پس از صدارت «اميرکبير»، دشمنان او، عده‌اي از سربازان را که حقوق و مواجبشان به تعويق افتاده بود بر عليه او شوراندند. سربازان بر او و نگهبانان او شوريدند و دو تن از آنها را به قتل رساندند و خواستار برکناري وي شدند. شاه که در اين ميان، خود نيز از قدرت و توانائي «اميرکبير» هراسان بود، پس از برکناري او از مقام صدارت، وي را به حکومت کاشان گمارد. هنوز زمان کوتاهي از اين امر نگذشته بود که شاه، او را به «باغ فين» در کاشان تبعيد کرد.

سرانجام دسيسه‌هاي «مهدعليا» و همدستانش، شاه قاجار را به يکي از ننگين‌ترين کارها يعني صدور فرمان قتل «امير کبير» واداشت. مأموران شاهي، در هجدهم ربيع‌الثاني سال 1268در حمام «فين» کاشان، رگ‌هاي او را زدند و جان شريف و ارزشمندش را گرفتند. ايران در آن زمان، يکي از کارآمدترين شخصيت‌هاي ترقيخواه خود را از دست داد

اما برخلاف همه‌ي اين دسيسه‌ها که به مرگ «اميرکبير» منجر شد، «مهدعليا» در تلاش بود تا با دست‌زدن به کارهايي از قبيل درست کردن و تعمير بناهايي مانند مسجد، کاروانسرا، مدرسه و باغ، نام نيکي از خود به يادگار بگذارد. از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان به باغ «مهدعليا»، مدرسه‌ي «حکيم‌باشي» در ارگ، بقعه و بارگاه «زبيده‌خاتون» در نزديکي شهر ري، تعمير مسجدي معروف به نام مسجد «مادر شاه» اشاره داشت.

مجموعه برنامه‌هايي که زير عنوان «حرمسرا» تهيه شده، آميزه و تنظيمي است از کتاب‌ها و نوشته‌هايي همچون:

ـ سياست و حرمسرا (زن در عصر قاجار)، که با همکاري دو نويسنده‌ي آن، «خسرو معتضد» و «نيلوفر کسري» فراهم آمده‌است.
ـ زنان نامدار تاريخ ايران (مهدعليا، مادر ناصرا‌لدين شاه)، از «فريبرز بختياري اصل»
ـ زن ايراني به روايت سفرنامه‌نويسان فرنگي، از «ميترا مهرآبادي
ـ زنان حرمسراي «ناصرا‌لدين شاه»، نوشته‌ي «دکتر ابوا‌لقاسم تفضلي»
ـ از «فروغ‌السلطنه» تا «انيس‌الدوله»، از «خسرو معتضد

منبع