Thursday, September 2, 2010

استانبول سرزمين سياه پناهجويان

ترکيه تنها کشوري که ايرانيان آرزومند را پاي ديوار اتحاديه اروپا مي کشاند، قربانگاه آرزوهاي صدها نفري است که با خيال ها وتوهمات رنگارنگ پا به آن مي گذارند ودر اندک زماني روياهايشان، رنگ خاکستري مرگ آلودي به خود مي گيرد.

بيشتر مسافراني را که براي " پريدن" به آن سوي آبها به اينجا مي آيند، مي توان در پايانه هاي مسافربري شرکت هاي اتوبوس راني ايراني ديد. درست در چند قدمي"آکساراي"، جايي است که اتوبوس هايي ايراني مسافران خود را پياده مي کنند، هتل هاي متعددي وجود دارد که روي برخي شان کلمه "ايراني" به چشم مي خورد. براي بسياري افراد، کلمه ايراني، براي دوري جستن از آن محل کافيست.

در اين منطقه، هتل هايي وجود دارد که افراد در قبال 5-4 دلار مي توانند در آن شبي را به روز برسانند. در برخي از هتل هايي که به پل محله اکساراي ختم مي شوند، دراتاق هاي طبقه هاي فوقاني، بين 5-10 نفر زندگي مي کنند. تنها به اندازه جايي براي خوابيدن. اين مسافران بي فردا، وقتي به اينجا مي رسند در جست و جوي کساني بر مي آيند که آنها را ازاينجا "بپرانند". افرادي که معمولا ايراني هاي ترک زبان، کردهاي ترک وترک‌ها هستند.

سعيد که متاهل و داراي يک فرزند است آمده تا از طريق يکي از همين آدم هايي که به قاچاق انسان مي پردازند به انگلستان برود: " دو سال استانبول بوده ام. آدم هايم را مي شناسم". درتهران ودوسالي که در استانبول زندگي کرده خياط برش کار بوده است. مي گويد آينده اي در ايران ندارد.‌ وقتي مي پرسم چه اميدي براي گرفتن پناهندگي دارد، مي گويد: "مدارکش را که درست کرده ام. کارت دانشجويي. چند احضاريه. و کاغذي که نشان مي دهد در زندان به سر برده ام." درست کردن اين مدارک برايش حدود يک ميليون تومان "آب خورده" است.

برخي مواقع درست کردن پرونده هايي از اين دست براي کساني که به صورت خانوادگي مي آيند تا سه ميليون تومان آب مي خورد. رضا 27 ساله که دو بار براي عبور از مرز اقدام کرده وهر دو بار توسط پليس يونان شناسايي و به استانبول برگشته مي گويد:" هر اتفاق سياسي که در ايران مي افتد براي کساني که اينجا پرونده هاي قلابي درست مي کنند بهانه خوبي است تا از تکراري شدن مدارک پرهيز کنند و احتمال فريب دادن مقامات پناهندگي کشورهاي مقصد را بدين ترتيب افزايش دهند. آنها بايد سناريوي خود را از اول تا آخر به ذهن بسپارند."

موضوعات سياسي، زندان، تغيير دين، گرويدن به فرقه ها و آئين هايي که درايران ممنوع است، مبارزه با نظام سياسي از مجموعه بهانه هايي است که توسط اين افراد بيان مي شود تا بتوانند هنگامي که پايشان به کشورهاي اروپايي مي رسد، از آن براي ماندن استفاده کنند. بين اين افراد به ندرت کساني را مي توان يافت که واقعا به دلايل سياسي، اجباري براي ترک کشور داشته باشند.

درميان کساني که دراتاق هاي بسيار کوچک مسافرخانه اي در هم لول مي خورند وروزها را به اميد فرارسيدن زمان حرکت مي گذرانند، کساني هستند که با 200 دلار وکمي بيشتر وکمتر و 25 هزار تومان بليط اتوبوس به استانبول رسيده اند. آنها مجبورند در مدت زمان اندکي براي خود کاري دست وپا کنند. اين کار هميشه چندان هم جالب نيست.

مرتضي که حدود سه ماه است با همسر ودو فرزند دو وچهارساله اش در استانبول به سر مي برد ومنتظر است مدارکي را که سفارش داده تحويل بگيرد، نگاه بدبينانه اي به اين افراد دارد:" آنها يا در مغازه ها و فروشگاه هاي اينجا به کارهاي پست تن مي دهند ـ چون معمولا نه ترکي مي دانند نه کاري بلد هستند ـ ويا سر راه هموطنان خود قرار مي گيرند وآنها را سر کيسه مي کنند." او خودش 400 دلار از پولي را که مي گويد به زحمت فراوان به دست آورده درازاء پيدا کردن يک قاچاقچي خوب ازدست داده است. مرتضي مي گويد اين افراد در ازاء هر مسافري که به قاچاقچي معرفي مي کنند مبلغي بين 30 تا 50 دلار پورسانت مي گيرند. اما ظاهرا کار به همين جا ختم نمي شود. آنها وقتي مي بينند که در اين کار در ازاي هر نفر بين 1000-2000 دلار پول مطرح است خود دست به کار مي شوند وبا فريفتن مسافرين از همه جا بي خبر پول آنها را ازچنگشان در مي آورند. بسياري هم چون چاره اي ندارند اجبارا به اين افراد اعتماد مي کنند.

دراين بين دختراني که بدون فکر وحساب وکتاب اينجا آمده اند، وضع اسف بارتري دارند. مهشيد که حاضر به صحبت کردن با من نمي شود يکي از اين آدم هاست. او درهتلي هم اينک زندگي مي کند که براي اينکه بتواند مخارجش را تامين کند در آن کار هم مي کند. از نظافت تا هر چيز ديگري که فکرش را بکنيد. سرپناه اينجا سرقفلي بسيار بالايي دارد. دختران ايراني ديگري را نيز مي توان در جلوي آژانس هاي مسافربري مشاهده کرد که سرگردان به دنبال شانس وموقعيتي مي گردند تا اندکي زمان ماندن خود را افزايش دهند.

دربين صحبت هايي که با سعيد مي کنم، او در لابي محل اقامتش، خانواده اي را به من نشان مي دهد که حدود سه ماه است که در استانبول به سر مي برند.يکي از پرنده ها(قاچاقچي ها) از او 4 هزار دلار گرفته اما تنها يک بار از يکي از شهرهاي مرزي ترکيه به يونان رفته اند وتوسط پليس مرزي يونان دستگير وتحويل پليس ترکيه شده اند وبعد از 48 ساعت پليس ترکيه آنها را با اتوبوس به استانبول بازگردانده است.

برخي شرکت هاي هواپيمايي هم در اين بازارند. حسين در استانبول به يکي از اين شرکت ها 1400 دلار داد که به قبرس برود" مي گفتند شرکت توريستي معتبري است. اما در مرز قبرس دي پورت شدم." او در بازگشت از شرکت مزبور به دادگاه شکايت برد، اما دادگاه متهم را تبرئه کرد. به ظاهر، عنوان مجرمانه اي براي کار آن شرکت، وجود نداشت. به او گفتند اگر پول مي خواهيد از طريق کنسول گري اقدام کنيد .کنسول گري هم گفت بايد شکايت خود را از طريق تهران پيگيري کنيد واين يعني پايان کار وصرف نظر کردن از همه پولي که حسين از طريق فروش همه زندگي اش با خود به همراه آورده بود.

انتظار طولاني

سن کساني که در اينجا هستند عموما بين 25 تا 35 سال است. غالبا مجرد هستند، اگرچه تعداد زوج هاي کم سن وسال هم کم نيست. دربين اين افراد کساني هستند که در ايران خرج خانواده هاي خود را مي دهند. اما به گمان اينکه بعد از يافتن کاري که ماهانه برايشان حداقل يک ميليون تومان عايدي به همراه بياورد، ضرر چندين ماه انتظار را به جان مي خرند. چند ماهي که براي برخي هيچگاه تمام نمي شود. "آقارضا" که در يکي از هتل هاي نزديک به آژانس مسافرتي «سيرو سفر» دريک مسافرخانه نيم ستاره کار نظافت وپذيرش وديگر کارهاي خرده ريز را انجام مي دهد 5 سال پيش براي رفتن به اروپا عازم ترکيه شد. او آنقدر ماند که زنش از او طلاق گرفت، واو که بعد از دوسال تلاش وسه بار برگشتن از يونان وقبرس توان برگشتن نداشت، همينجا مانده و مشغول کار شده است.

کساني که در اين ناحيه مشغول کار مي شوند، معمولا کار بيشتر از يک نفر را انجام مي دهند. صاحب کار ها هم برخي مواقع با بالاکشيدن اجرت کارگران ايراني خود، زندگي آنها را با مشکلات زيادي مواجه مي کنند. برخي از آنها براي اينکه کارگران را براي مدت زيادي در اختيار داشته باشند ، آنها را براي چند ماه ، بدهکار خود مي کنند، به صورتي که عملا جدا شدن کارگر از کارفر ما، ناممکن مي شود.

در جستجوي موضوع براي اين گزارش، با مردي آشنا مي شوم که شبانه روز کار کرده است تا هم بتواندپولي به ايران بفرستد و هم در يک موقعيت مناسب از استانبول "بپرد". اما صاحب کارش حدود 1500 دلار از پولش را بالا کشيده وبه هيچ قيمت هم زير بار پرداخت آن نمي رود. حالا مهلت اقامتش به پايان رسيده ومدرکي هم در دست ندارد. ديگر کاري از دستش برنمي آيد. روحيه اش را باخته است.

موضوع دختران ايراني که در بارهاي ارزان قيمت وديسکوهاي متعفن محله هاي اطراف پل اکساراي وايستگاه مترو به خودفروشي مشغولند نيز ماجرائي ديگر است.

در استانبول ،جايي که اتوبوس ها مسافرين ايراني را پياده مي کنند، يکي از مناطق فقيرنشين به شمار مي رود. در اين منطقه ، وضعيت ايرانياني که به انواع کارهاي ذلت بار مشغولند، به وجهه ايراني ها به صورت کلي لطمه جدي زده است. به همين دليل ايراني هاي که به هر نحوي در منطقه «اکساراي» و«لال علي» مشغول به کارهستند در برابر سوال رهگذراني که مي پرسند ايراني هستي؟ ساکت مي مانند وبه سرعت دور مي شوند. به محض اينکه روي خود را برگرداني با چرپ زباني مي گويند که در همين چند قدمي مي توانند دختر روسي در اختيارت بگذارند. آنها که در اين مناطق زندگي مي کنند يا آشنايي مختصري با موضوع دارند مي دانند موضوع از چه قرار است اما آنهايي که تازه از راه رسيده اند اگروسوسه شوند ويا کنجکاو و تن به همراهي بدهند بايد هزينه سنگيني را که مي تواند شامل خالي کردن جيب ها وچند مشت ولگد جانانه باشد، بپردازند.

بدشانس ها

آنهايي که موفق مي شوند خود را از طريق شهر هاي مرزي يونان با کشتي وقايق به يکي از جزيره هاي يونان برسانند، بايد سه ماهي را در کمپ سپري کنند تا صحت حرف هايشان بررسي شود. بعد از سه ماه يا جواب مثبت مي دهند ويا دوباره به ترکيه بازگردانده مي شوند. اگر بدشانس باشند که در آب دستگير شوند که مستقيما به ترکيه بازگردانده مي شوند.

پيش از اين، مسافرين قاچاق از طريق بوسني راه کشورهاي اروپايي را در پيش مي گرفتند اما هم اکنون با مسدود شدن راه بوسني، اين يونان است که در خط اول اعزام مسافرين قاچاق قرار دارد.

برخي افراد هم در کار جعل پاسپورت هستند. جعل پاسپورت از پرهزينه ترين کارهاست و بين 1500 تا3000 دلار مخارج براي افراد به همراه دارد. برخي براي جعل پاسپورت کانادا تا 10 هزار دلار هم پرداخت کرده اند. مسافريني که مي توانند از سد پليس هاي مرزي عبور کنند به محض اينکه پايشان را به خاک کشور مقصد ، مي گذارن، اين پاسپورت هاي گران را پاره مي کنند،تا هر گونه نشانه اي را از خود دور کنند.

يکي از افرادي که در يک آژانس مسافربري ترکيه اي کار مي کند در پاسخ به اين سئوالم که چرا دولت ترکيه با توجه به تمرکز اين افراد در محله هاي خاص به جمع آوري آنها وپاکسازي اين مناطق نمي پردازد، مي گويد:
" اينجا تجارت پر سودي در جريان است. برخي مواقع پليس ها هم در جريان کار هستند وبا قاچاق چي ها همراهي وآنها را حمايت مي کنند." به نظر او شايد براي ترکيه که مشکلات اقتصادي زيادي دارد وجزو بدهکارترين کشورهاي جهان محسوب مي شود، سرازير شدن هزاران دلار به استانبول هم براي عده اي ايجاد اشتغال مي کند وهم گردشگري ارزان قيمت ودر پست ترين نقاط شهر را رونق مي دهد.

پليس ترکيه درست هنگامي که مهر به پاسپورت ايراني ها مي زندمي داند چه کساني براي گردش مي روند و چه کساني براي تجارت وچه کساني براي پريدن به سوي اروپا. معمولا خانواده هايي که مي خواهند با قيمت کمتري تفريح کرده باشند ويا کارگران وتاجران خرده پا، بليط هاي 25 هزارتوماني اتوبوس ها را به بليط هاي 400-300 هزارتوماني هواپيما ترجيح مي دهند. در مرز، مامور پليسي که مهر به پاسپورت مي زند ازروي چهره برخي افراد،حدس هايي مي زند و به همين دليل از آنها مي خواهد 500 دلار به او نشان بدهند. معمولا هم دست روي کساني مي گذارند که با خود 500 دلار ندارند. وقتي نشان نمي دهند بايد کناري بايستند. وقتي همه مسافران اتوبوس سوار شدن،د از آنها مي خواهد 50 دلاربدهند تا مهر پاسپورتشان را بزند. يا پاسپورتشان را تحويل مي دهند تا سوار اتوبوس شوند. آنها دقت نمي کنند که مهر در پاسپورتشان نخورده است. در اولين ايستگاه بعدي که حدود 500 متري است وقتي پليس پاسپورت ها را کنترل مي کند به چند نفري که پاسپورتشان مهر نخورده مي گويد که برگردند ومهر بزنند. آنها وقتي برمي گردند که به پاسپورتشان مهر بزنند، دوباره داستان 50 دلار يا کمي کمتر وبيشتر تکرار مي شود. در واقع اين افراد بايد بدانند از همان سر مرز ، به قمارخانه اي پا مي گذارند که افراد کمي مي توانند جان سالم از آن به در برند.

استانبول ، به همين جهت است که، سرزمين سياه پناهجوياني است که هيچ مهرباني ازبخش هايي از جامعه ترکيه نمي بينند. سرنوشتي که اين افراد براي خود انتخاب مي کنند به مراتب غم انگيز تر وخفت بارتر از آن چيزي است که در ايران داشته اند. هرچه قدر هم که بيشتر مي مانند توان بازگشت شان کمتر مي شود. اين باتلاق ، آدم ها را فرو مي دهد.

اماچرا چنين هزينه اي را متحمل مي شوند؟ واکنش مشترک همه کساني که به اين وادي مي آيند يک جمله است:" هيچ اميدي در ايران به آينده مان نداريم." همين.