Friday, September 10, 2010

آيا قاتل لينکلن از دست عدالت گريخت؟

آيا قاتل لينکلن از دست عدالت گريخت؟

در يکي از شبهاي ماه آگوست سال 1862: آبراهام لينکلن (ABRAHAM LINCOLN) رئيس جمهور آمريکا که سوار بر اسب به سمت کانون سربازان بازنشسته (RETIRED SOLDIER"S HOME) واقع در جنگلهاي شمال غربي واشنگتن مي رفت صداي صفير گلوله اي را از پشت سرش شنيد.

الد آبه (OLD ABE) اسب رئيس جمهور: با اين صدا رم کرد و بقيه راه را تا کانون سربازان بازنشسته: سراسيمه به تاخت طي کرد.وقتي وارد هيل لامون (WARD HILL LAMON) محافظ لينکلن که توسط خود رئيس جمهور انتخاب شده بود: خبر اين تيراندازي را شنيد به رئيس جمهور گفت که به احتمال زياد اين شليک کار برخي از افراطيون جنوب کشوري است اما لينکلن با نظر او مخالف بود و مي گفت که کسي عمدا به او تيراندازي نکرده است.

او فکر مي کرد که شليک آن گلوله کشنده در نزديکي او: کار يک شکارچي نزديک بين در جنگل مجاور بوده است.در بهار سال 1864: شايعه اي در روزنامه ها منتشر شد مبني بر اينکه يک شورشي قصد ترور رئيس جمهور را دارد.اما خود لينکلن اصرار داشت که تمام اين گفته ها نادرست و توطئه آميز هستند و به خبرنگاران گفت: اگر اين داستانها حقيقت داشته باشد من نمي دانم شورشيان با کشتن من چه بدست مي آورند چون اگر آنها مرا بکشند جانشين من هم: همين خط مشي را دنبال خواهد کرد.

مدتي کوتاه پس از اين سخنان: لينکلن مرتب نامه هاي تهديد آميز و کينه توزانه اي: که او را به مرگ تهديد مي کردند دريافت کرد.هر چند اولين نامه بدخواهانه او را ترساند اما به نامه هاي تهديد آميز بعدي چندان توجهي نکرد و تمام آنها را به عنوان يک جريان عادي: در يک پاکت بزرگ که رويش کلمه ترور نوشته شده بود بايگاني کرد.

لينکلن به ويليام سيوارد (WILLIAM SEWARD) گفته بود: من مي دانم که زندگي ام در خطر است اما نمي خواهم که درباره آن نگران باشم.در طول همان سال برنامه هاي فشرده کاري و بي خوابي: سبب از پا درآمدن لينکلن شده بود و او در هر فرصتي که بدست مي آورد کمي مي خوابيد.هر چند او به ندرت خواب مي ديد اما در شب 9 آوريل 1865 او اولين سري از خوابهاي آشفته اش را تجربه کرد.او به مري (MARY) همسرش: و وارد هيل لامون درباره اولين روياي خود چنين گفت:

تازه به رختخواب رفته بودم که به علت خستگي زياد شروع به چرت زدن کردم و کمي بعد خواب ديدم سکوت مرگباري در اطراف من حکمفرماست.سپس صداي گريه هاي ناراحت کننده اي را شنيدم.گويي تعداد زيادي از مردم گريه مي کردند.در عالم خواب از تختخواب بلند شدم و به طبقه پايين رفتم.سکوت آنجا با صداي گريه هاي دردآوري شکسته مي شد.اما عزاداران ديده نمي شدند.

من از اتاقي به اتاق ديگر رفتم و هيچ موجود زنده اي را نديدم اما همانطور که از اتاقها مي گذشتم آن صداهاي دردآور شيون را مي شنيدم.تمام اتاقها روشن بودند و اسباب و لوازم درون اتاقها براي من آشنا بنظر مي رسيدند اما همه مردم طوري گريه مي کردند که گويي قلبشان شکسته شده بود.نمي دانستم مفهوم اين اعمال چيست؟ بنابراين تصميم گرفتم که علت اين وضعيت تعجب آور را بيابم.به جستجو در اتاقها ادامه دادم تا اينکه به اتاق شرقي (EAST ROOM) رسيدم و در آنجا با صحنه ناراحت کننده اي روبه رو شدم.

در مقابل من تابوتي قرار داشت که جسدي با لباس رسمي مخصوص مراسم تدفين در آن آرميده بود و اطراف تابوت سربازان ايستاده بودند و نگهباني مي دادند.جمعيتي که آنجا بودند برخي حيرت زده و برخي ماتم زده بالاي سر جسد که صورتش پوشيده بود ايستاده و گروهي ديگر بطرز رقت باري مي گريستند.من از يکي از سربازان پرسيدم: چه کسي در کاخ سفيد مرده است؟ او پاسخ داد: رئيس جمهور.او توسط يک آدمکش به قتل رسيده است! سپس دوباره صداي بلند گريه حاضرين در اتاق به گوش رسيد.

همسر لينکلن از شنيدن اين خواب وحشتناک بر خود لرزيد و گفت: اين وحشتناک است اي کاش شرح اين رويا را براي من نمي گفتي.لينکلن نيز گفت: مري اين فقط يک خواب بود ديگر درباره آن حرف نمي زنيم تو هم سعي کن آن را فراموش کني.او شبهاي بعد نيز روياهاي مشابهي درباره مرگ خود ديد تا اينکه روز سرنوشت ساز او در 14 آوريل از راه رسيد.

آن روز در ساعت 3 بعداز ظهر: بازيگر 26 ساله اي بنام جان ويلکس بوت (JOHN WILKES BOOTH) وارد بار مشروب فروشي کرک وود هاوس (KIRK WOOD HOUSE) در شهر واشينگتن دي.سي شد و شروع به افراط در نوشيدن مشروب کرد.بوت جوان خوش قيافه اي با موهاي سياه و پوست زيتوني بود و سبيل پرپشتي داشت که سيماي جوانش را مردانه تر نشان مي داد.او اولين کار حرفه اي بازيگري اش را در 1855 در تئاتري در خيابان چارلز در شهر بالتيمور آغاز کرد.

او در نمايشنامه ريچارد سوم نقش ريچموند را داشت و در حرفه اش توجه بسياري از زنان ستايشگر را در ايالات نيمه غربي و جنوبي کشور به خود جلب کرده بود.تازه ترين کار هنري او در نمايشنامه آپوستيت (THE APOSTATE): ايفاي نقش پسکارا بود که در روز 18 مارس در تئاتر فورد واشينگتن اجرا شد.

او بازيگر با استعداد ولي نامنظمي بود که به احتمال زياد در نمايشنامه هاي ملودرام: در نقش قهرمانان و تبهکاران: بهترين بازي را ارائه مي داد بطوريکه او در شب9 نوامبر 1863 با اجراي چشمگيرش در نمايشنامه قلب مرمري (THE MARBLE HEART) در تئاتر فورد و درست يک هفته قبل از ايراد خطابه مشهور آبراهام لينکلن در شهر گتسبورگ: او را تحت تاثير قرار داد.در هر حال با وجودي که خانواده بوت از يکپارچه شدن ايالات حمايت مي کردند ولي اين بازيگر جوان بطور مخفيانه جانبدار تشکيل کنفدراسيون (اتحاديه) بود.

چند نفر از کسانيکه در آن بار: مشروب مي فروختند بوت را مي شناختند و افرادي نيز متوجه شدند که آن شب او کاملا عصبي بنظر مي رسيد.او ساعاتي نيز در مشروب فروشي دري (DERRY) نشست و با سفارش يک بطر برندي: تمام محتوي بطري را نوشيد و به سمت مشروب فروشي تالتاولس (TALTAVULS) که در مجاورت تئاتر فورد قرار داشت رفت.

در آنجا بود که بوت و جرج آتزروت (GEORGE ZTZERODT) که او نيز طرفدار کنفدراسيون بود: آخرين مراحل کار و چگونگي ترور رئيس جمهور و معاونش: اندرو جانسون را مشخص کردند.بين آنها توافق شده بود که ترور لينکلن توسط بوت و ترور جانسون توسط آتزروت صورت گيرد.اما همسر رئيس جمهور در کاخ سفيد سر درد داشت و گفت که براي رفتن به تئاتر فورد آمادگي ندارد.لينکلن از او خواست که تغيير عقيده بدهد و به مري گفت: بيا برويم مري.من نياز به خنديدن دارم و با ديدن پسر عموي آمريکايي خواهم خنديد.پسر عموي آمريکايي نمايشنامه اي از تام تيلور بود.

با وجوديکه کاراگاه جرج کروک (GEORGE CROOK) هم: از لينکلن خواسته بود آنشب به تئاتر نرود اما رئيس جمهور او را مطمئن ساخت که همه چيز روبه راه است.کروک به لينکلن گفت: پس بهتر است من به انجام وظيفه خود ادامه بدهم و شما را هنگام رفتن به تئاتر به عنوان يک محافظ ويژه همراهي کنم.ولي لينکلن به دوست نگرانش گفت: نه.شما روز کاري سختي داشته ايد و خسته ايد بهتر است به خانه برويد... سپس دستش را بر شانه او زد و با هم به سرسراي کاخ سفيد رفتند و به کروک گفت: مستقيم به خانه برو و استراحت کن.

لينکلن و همسرش بخاطر ملاقات کنندگان فراواني که داشتند نتوانستند تا قبل از ساعت 8و 15 دقيقه بعداز ظهر از کاخ سفيد خارج شوند.سرانجام با آمدن کالسکه رئيس جمهور: آنها به خياباني که مه غليظي آنرا فرا گرفته بو رفتند و سوار کالسکه شدند.لينکلن: پالتوي سياه و دستکشهاي سفيد پوشيده بود و مري لباس ابريشمي خاکستري رنگ و کلاهي مناسب آن بر سر داشت.سرگرد هنري رت بون (HENRY RATH BONE) و نامزدش: دوشيزه کلارا هريس نيز لينکلن و همسرش را همراهي مي کردند.

محافظ لينکلن در داخل تئاتر فردي بنام جان پارکر (JOHN PARKER) بود.البته انتخاب او براي چنين شغلي عجيب بنظر مي رسيد چون او ساده لوحي تنبل و نافرمان و بي کفايت بود و بطرز وحشتناکي هم مشروب فراوان مي نوشيد.پارکر زودتر از لينکلن به تئاتر فورد رفته بود.در ساعت8و30 دقيقه شب کالسکه رئيس جمهور در ميان مه نمايان شد و مقابل در تئاتر ايستاد.

چون نمايش شروع شد: لينکلن و همسرش در حاليکه رت بون و دوشيزه هريس نيز در پشت آنها حرکت مي کردند با عجله از کالسکه پياده شده و وارد سرسراي تئاتر شدند.تئاتر مملو از افسران ارشد ارتش شمال و شهروندان ممتاز واشينگتن بود.تماشاگران با ديدن رئيس جمهور در جايگاه مخصوص (در طبقه بالا و مشرف به صحنه نمايش) ابراز احساسات کردند و دسته موزيک شروع به نواختن آهنگ درود به رئيس جمهور (HAIL TO THE CHIEF) کرد.

لينکلن با غرور ايستاد و ستايشگران خود را تماشا کرد تا موزيک تمام شد و آخرين تشويقها فروکش کردند.لينکلن روي صندلي گهواره اي مخصوصش در جايگاه نشست و توجه خود را معطوف هري هاک (بازيگر نقش اول نمايش) کرد.هري بدون هيچ مقدمه اي گفت: به قول آقاي لينکلن: اين نکته: داستاني را به ياد من مي آورد که مي گويد... حضار شروع به خنديدن کردند و لينکلن به مري لبخند زد و شروع به سخن گفتن با او کرد.

رت بون و دوشيزه هريس نيز که در همان جايگاه نشسته بودند دست يکديگر را گرفتند.نمايش همچنان ادامه داشت.محافظ لينکلن آهسته به سمت ورودي سرسرايي که به جايگاه مخصوص منتهي مي شد رفت و بعد از حدود10 دقيقه: پستش را ترک کرد و به مشروب فروشي مجاور سالن نمايش رفت.به اين ترتيب در نزديکي لينکلن ديگر هيچ محافظي نبود.در سالن مشروب فروشي تالتاول که پارکر در آنجا مشروب مي نوشيد و در فاصله 6 فوتي اش: جان ويلکس بوت و همدستش جرج آتزورت ايستاده بودند و در نزديکي آنها چارلز فوريس (ملازم لينکلن) و فرانسيس برنز (کالسکه چي لينکلن) هم در حال نوشيدن مشروب ديده مي شدند.در آن لحظه بود که آتزورت بر اثر مستي و ترس از عکس العملهاي بعد از ترور لينکلن: تصميم گرفت که در اين توطئه شرکت نکند.

لينکلن سرگرم تماشاي پرده سوم نمايش بود که از احساس سرما و سرد بودن سالن نمايش: به همسرش شکايت کرد.مري در حاليکه دستهاي او را در دست مي گرفت گفت: دوشيزه هريس وقتي ببيند که من دستهاي تو را در دستم گرفته ام چه فکري مي کند؟ لينکلن نيز گفت: او هيچ فکري نمي کند... و به نامزد سرگرد لبخند زد.

ساعت 10 و 15 دقيقه شب: درب جايگاه مخصوص باز شد و جان ويلکس بوت وارد جايگاه شد و با جرات اسلحه اش را بيرون آورد و آن را در فاصله 5اينچي سر لينکلن گرفت و ماشه را کشيد.صداي شليک بلند شد و گلوله از پشت گوش چپ: وارد سر لينکلن شد و از داخل مغز عبور کرد و در پشت چشم راست او قرار گرفت.بازوي راست رئيس جمهور حرکت تندي کرد و بدنش به جلو خم شد.در حاليکه بوت همانطور همانجا ايستاده بود مري بطور غير ارادي شوهرش را در آغوش گرفت.

نيم رخ ترسناک بوت با دودي که از شليک اسلحه بيرون آمد تقريبا پوشيده شده بود.حال تمام اشخاص حاضر در تئاتر به جايگاه مخصوص نگاه مي کردند.عده اي با ديدن بوت که کلاه لبه صاف سياه و بزرگي بر سر داشت تصور کردند که صداي شليک گلوله يک حقه تئاتري است ولي وقتي آن بازيگر جوان خنجري بيرون آورد و سرگرد رت بون را با آن زخمي کرد تماشاگران متوجه شدند که اين کارها به هيچ وجه حرکات تئاتري نمي باشند.

سپس بوت فرياد زد: جنوب انتقام خود را گرفت... بعد سعي کرد با يک جهش از جايگاه مخصوص به صحنه نمايش برود ولي يکي از مهميزهاي چکمه بلندش به پايه پرچم گير کرد و او روي صحنه پرت شد و استخوان قلم پايش شکست.با اين حال از در پشتي صحنه: تئاتر را ترک کرد و در پشت ساختمان روي اسب خود پريد و در ميان مه دور شد.

سرگرد رت بون براي جلوگيري از خونريزي: زخم بازويش را که تا استخوان شکاف خورده بود محکم مي فشرد و چون در حالت شوک به سر مي برد به نظر مي رسيد که لال شده است.مري همچنان که همسر مجروح خود را در آغوش داشت فرياد مي زد و کلارا هريس نيز با صدايي بلندتر از او داد مي کشيد: آن مرد را بگيريد! آن مرد را بگيريد! اما بوت ديگر محل جرم را ترک کرده بود.

يک نفر از ميان حضار فرياد زد: آيا در اينجا پزشکي نيست؟ اما جوابي شنيده نشد.در واقع غوغايي در تئاتر برپا شده بود.مردم به يکديگر تنه مي زدند و در راهروهاي سالن نمايش براي زودتر خارج شدن روي زمين مي افتادند.لورا کين (بازيگر نقش اول زن) فرياد مي زد: بخاطر خدا دستپاچه نشويد.روي صندلي هاي خود بنشينيد.به زودي همه چيز روبه راه خواهد شد.اما هياهو همچنان ادامه داشت.

در اين وقت چارلز لين (پزشک جوان ارتش) از ميان آن جمعيت وحشت زده خود را به جايگاه مخصوص: که در آنجا کلارا هريس سعي در دلداري دادن به مري (همسر عصبي و هيجان زده لينکلن) داشت رساند.دکتر: رئيس جمهور را روي زمين خواباند و به سرعت لخته هاي خون را از محل زخم دور کرد تا فشار وارد بر مغز را برطرف نمايد.او چون نتوانست نبض رئيس جمهور را حس کند به صداي تنفس او گوش داد و وقتي صداي بسيار ضعيفي شنيد دهان لينکلن را باز کرد و به او تنفس مصنوعي داد.

سپس دکتر با تجربه اي: به بالين رئيس جمهور آوردند و او به دکتر جوان دستور داد که سمت چپ سينه رئيس جمهور را مالش دهد و در حاليکه اين دستور اجرا مي شد دکتر باتجربه نيز بازوي لينکلن را بالا و پايين مي برد.بعد از مدتي قلب لينکلن بطور نامرتب شروع به تپيدن کرد و بدون کمک نفس کشيد اما همچنان لينکلن بيهوش بود.

دکترها بدن او را در آن شب مه گرفته از خيابان عبور دادند و بطرف پترسن هاوس (PETERSEN HOUSE) که دفتردار وزارت جنگ در آنجا اتاقي داشت بردند و لينکلن را به آرامي روي تختخواب گذاشته و مري را براي ديدن شوهر در حال مرگش داخل اتاق آوردند.در اين حال: چون اخبار سوء قصد به جان لينکلن در سراسر واشينگتن پيچيده بود گروهي از مقامات دولت: در پترسن هاوس جمع شده بودند.ادوين استنتون (EDWIN STANTON) وزير جنگ: وقتي آن اخبار وحشتناک را شنيد گفت: اکنون لينکلن به تمام اعصار تعلق دارد... سپس رياست هيئت دولت را بر عهده گرفت و به اتفاق قاضي فدرال و شهادت جمعيت حاضر در صحنه: محکوميت جان ويلکس بوت را به ثبت رساندند.

استنتون در شهر حکومت نظامي اعلام کرد و اقداماتي براي دستگيري بوت به عمل آمد (از جمله تعيين جايزه اي به مبلغ 100 هزار دلار) بوت بعد از انجام کارش: فرصت زيادي براي فرار داشت زيرا تلگراف فرستاده شده از واشينگتن کاملا رمزي بود و چند ساعت بعد از تيراندازي مخابره شده بود بنابراين بيشتر مردم آمريکا ساعتها از کشته شدن رئيس جمهور آگاهي نداشتند و اين واقعه به موقع به اطلاع عموم نرسيد و هرگز هم بطور قانع کننده و رضايت بخشي شرح داده نشد.

آبراهام لينکلن شانزدهمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا در ساعت 7و 22 دقيقه صبح 15 آوريل در حالت بيهوشي درگذشت و 11 روز بعد مردي که او را جان ويلکس بوت شناسايي کردند در ساعت 2 بامداد توسط سواره نظام ارتش شمال دستگير شد.سواره نظام مجبور بود مرد دستگير شده را در اصطبل املاک فردي بنام ريچارد گرت: نزديک شهر پورت رويال در ايالت ويرجينيا زنداني کند.

ولي وقتي خواستند او را از اصطبل بيرون بياورند چون او از بيرون آمدن خودداري مي کرد سربازان اصطبل را آتش زدند و او شانس فرار از درون شعله هاي آتش را بدست نياورد زيرا يکي از سربازان ارتش شمال بنام بوستون کوربت لوله تفنگش را از ميان شکاف درب اصطبل: به داخل آنجا نشانه گرفت و به پشت گردن بوت شليک کرد.

اما خيلي زود مجروح بيرون آورده شد ولي به علت جراحت وارده درگذشت.آن جسد هيچ شباهتي به بوت نداشت چون موي بوت سياه بود در حاليکه موي مرد تيرخورده قرمز مي نمود و بيني نوک تيز او به بيني عقابي بوت شباهتي نداشت.وقتي پزشک جسد را ديد گفت که او هيچ شباهتي با مجرم ندارد.علي رغم اظهارات دکتر: جسد مرد مو قرمز به واشينگتن منتقل شد و مخفيانه زير سنگفرش کف زندان آرسنال واشينگتن دفن شد.

در هر حال 2 سال بعد جسد را بيرون آوردند و تا سال 1869 در يک جعبه از چوب کاج قرار دادند و در انباري نگهداري کردند.در آن تاريخ به دستور اندرو جانسون (رئيس جمهور) آن را به يک مرده شوي خانه بردند و سرانجام برادر بوت (که او هم بازيگر مشهوري بود و ادوين نام داشت) آن را تحويل گرفت.در 26 ژوئن 1869 ادوين آن تابوت را در گور بي نام و نشاني در قبرستان گرين مانت شهر بالتيمور دفن کرد و براي هميشه خاطره آن اقدام برادرش را در ذهن داشت تا اينکه در سال 1893 و در طول تشييع جنازه ادوين: بالکن تئاتر فورد (همان مکاني که ترور لينکلن توسط بوت در آن اتفاق افتاده بود) بي هيچ علت قابل قبولي فرو ريخت و آن حادثه تلخ را به ياد همگان آورد.

ولي جسد لينکلن بعد از مرگش به اتاق شرقي کاخ سفيد برده شد و مري (بيوه رئيس جمهور) و وارد هيل لامون به عينه ديدند که خوابهاي رئيس جمهور به حقيقت پيوسته است.

در 13 ژانويه 1903: 38 سال بعد از مرگ لينکلن پيرمردي که در مسافرخانه اي در شهر بالتيمور در بستر مرگ بود گفت که نامش ديويد اي.جرج و بازيگري 65 ساله است.اما تا آنزمان کسي در بالتيمور بازيگري به اين نام را نمي شناخت و اغلب مردم او را شخصيتي چون والتر ميتي مي دانستند.

او در بستر مرگ به صاحب مسافرخانه و پزشکي که به بالينش آمده بود گفت: من يکي از بزرگترين مردان تاريخ را کشته ام! دکتر به صاحب مسافرخانه گفت که او هذيان مي گويد ولي پيرمرد ادامه داد: من هذيان نمي گويم.آبراهام لينکلن را من کشتم.دکتر نا اميدانه سرش را تکان داد زيرا مي دانست که براي نجات آن مريض کاري نمي تواند انجام دهد.

پيرمرد دوباره گفت: شما به گفته هاي من شک داريد اما من بوت هستم.صاحب مسافرخانه که فريفته حرفهاي آن پيرمرد شده بود پرسيد: اما چطور از صحنه فرار کردي؟ ولي پيرمرد قبل از آنکه جوابي بدهد به حالت بيهوشي فرو رفت و هرگز نيز به هوش نيامد و اواخر ساعات همان روز درگذشت.صاحب مسافرخانه دکتر را متقاعد کرد که ممکن است آن پيرمرد واقعا همان بوت باشد.

دکتر دفترچه اش را برداشت و تمام علائم مشخصه موجود در بدن پيرمرد را يادداشت کرد.اين يادداشت ها بعدا توسط 2 دکتري که قبلا جسد جان ويلکس بوت را معاينه کرده بودند مورد مطالعه قرار گرفت.اثر شکاف روي گردن پيرمرد با محل غده خوش خيمي که از گردن بوت خارج شده بود برابري مي کرد و اثر زخم عميق روي استخوان ساق پاي چپ پيرمرد با جراحت استخوان ساق پاي بوت: وقتي که از جايگاه مخصوص به ميان صحنه پريد: نيز شبيه بود.

اما اثر شکافي که روي دست راست پيرمرد ديده شده بود را نه پزشکان و نه هيچکس ديگري: آن را روي دست بوت به ياد نداشتند تا اينکه در سال 1904 شخصي بنام جوزف هيدلس که در جواني در تئاتر فورد خلاصه برنامه هاي تئاتر را مي فروخت به اين موضوع شکل ديگري داد.بر اساس گفته هاي او: يک روز بعدازظهر که بوت سرگرم تمرين در تئاتر بوده است بطور تصادفي دست راستش در چرخ بالا برنده پرنده نمايش گير کرد و بريدگي عميقي در دستش ايجاد کرد.

اما آيا ديويد اي.جرج (همان پيرمرد) با اين گواهي: حقيقت را گفته است؟ آيا او جان ويلکس بوت بوده است؟ و يا پيرمردي خيالباف با ذهني تب دار که مي خواسته قبل از مرگ شهرتي براي خود دست و پا کند؟ آيا مي توانيم نظرات مو شکافانه دکتري که جسد آن مرد مو قرمز را معاينه کرده بود و همچنين مشابهت اکثر آثار مشخصه و نيز گواهي فروشنده خلاصه برنامه هاي نمايش را که به خوبي با بوت آشنا بوده است را ناديده بگيريم؟ تمام سوالات بي پاسخ درباره سرنوشت جان ويلکس بوت نشان مي دهد که شخصي با نفوذ: نه تنها موجبات فرار بوت را بعد از کشتن لينکلن فراهم کرده بلکه ترتيبي داده که مرد ساده لوحي با موي قرمز هم در آن اصطبل بجاي بوت کشته شود.اگر اين نظريه حقيقت داشته باشد اين نکته به ذهن مي آيد که توطئه آن ترور شوم: درست مانند توطئه ترور جان اف کندي که سالها بعد اتفاق افتاد بوده است.

لينکلن در سال 1855 براي حضور در مجلس سناي آمريکا نامزد شد و يک سال پس از آن به حزب جديد جمهوريخواه پيوست. وي توانست با وجود شکست فريمونت، نامزد اين حزب در رقابتهاي انتخاباتي سال 1856 در سمت معاون بالقوه وي به اعتبار فراواني در ميان افکار عمومي آمريکا دست يابد. وي توانست در کنوانسيون جمهوريخواهان براي رقابتهاي انتخابات رياست جمهوري سال 1860 به کسب نامزدي اين حزب نايل آيد و بالاخره در اين انتخابات به پيروزي برسد

لينکلن از آغازين ماههاي زمامدارياش نشان داد که به رغم جيمز بوکانان معتقد است که دولت ملي قدرت مواجهه با شورشيان را دارا است. او گرچه با نظام بردهداري مخالفت نميورزيد، اما به زودي دريافت که جنگ داخلي در کشورش، نميتواند بدون آزادي بردهها، به سرانجامي مطلوب برسد. او از يک سو با مخالفت جمهوريخواهان تندرو مواجه بود و از سوي ديگر بايد تلاش ميکرد تا دموکراتهاي طرفدار صلح را با خود همراه کند. تلاشهاي وي براي يافتن راهي ميانه در سال 1864 به ثمر نشست و وي براي بار دوم سمت رياست جمهوري در کشورش را بر عهده گرفت. لينکلن در مراسم تحليف بر مسامحه با جنوب صحه گذاشت، اما پيش از اينکه اين انديشه وي به بوته آزمايش گذاشته شود، توسط يک بازيگر تئاتر به نام «جان ويلکس بوث» مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در صبح روز 14 آوريل 1865 درگذشت

آبراهام لينکلن در خانواده‌اي فقير در کنتاکي بدنيا آمده پدرش خانواده خود را از آنجا در حاليکه تنها تبري براي گذران بهمراه داشت کوچانيد، و بسوي اينديانا پيش‌رفت، تا اينکه درين ناحيه کلبه‌اي چوبي بدون در و پنجره، بدون شيشه ساخت و کف ‌آن پر از علف‌هاي وحشي بود و رختخواب‌هائي که تشک‌هاي آن را با برگ خشک پرکرده بودند يک يا دو چهار پايه، يک ميز و يک کتاب مقدس که همه اثاث البيت و دارايي آنها را تشکيل ميداد.

مادر آبراهام زني خوشخو بود که بدو فرزندش خواندن و نوشتن را آموخت و آبراهام فقط سه ماه به مدرسه رفت اما بواسطه هوش سرشار توانست عباراتي از کتاب مقدس را از بر بخواند.آبراهام در ده سالگي از مادر يتيم شد و در 20 سالگي خواهرش را نيز از دست داد. چندي بعد پدر تجديد فراش کرد، نامادري، زني مهربان بود که با سه فرزند خود به کلبه پدر آبراهام آمد و نسبت به آبراهام مهرباني و او را تشويق به مطالعه و ورود به عالم کتاب کرد و اصول تکامل اخلاقي و کنجکاوي علمي را در وي زنده نمود.

سالها بعد چون لينکلن به رهبري سي ميليون نفر رسيد، گفت: ” شخصيت کنوني من وآنچه ممکن است در آتيه بر افتخارات آن افزوده گردد همه مرهون مادر فرشته رفتارم است. خدا اورا بيامرزد.“

روزي کتابي کهنه و موش خورده از شرح زندگي واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدري شيفته آن شد که شايد اساس فکري و شخصيت ترقي جوي آبراهام گشت.

در 18 سالگي در دکاني کوچک شغلي بدست آورد. در 15 مايلي خانه‌اش دادگاههائي در فصول معيني از سال تشکيل مي‌گرديد لينکلن گه‌گاه خود را صبح زود به‌آنجا مي‌رسانيد و پس از آنکه تمام روز خود را به شنيدن سخنان قاضيان و دادستانها و متهمان گوش ميداد شامگاهان بخانه باز مي‌گشت. در حاليکه کتابي بعاريه براي مطالعه گرفته بود، که نام آن : قانون اساسي تجديد نظر شده ايالت اينديانا بود.

دو سال بعد خانواده را به ايالت ايلنوي برد و با گاري اسباب خانه را از جاده‌هاي گل‌ولاي و باتلاق انتقال داد آنگاه به برادارن ناتني در ساختن خانه چوبي کمک نمود و اطراف آنرا با شاخه‌هاي پرچين و ديوارکشي کرد.

آبراهام در مزارع اطراف مزدوري ميکرد و زماني براي تهيه شلوار براي کارفرمائي حاضر شد مقداري چوب تحويل دهد.


مدتي نيز با برادر ناتني خود براي کارفرمائي کشتي بي بادبان مسطح مي‌ساخت و چون با دقت فراوان اين کار ار به انجام رسانيد. صاحب کار وي را به متصدي يک کارخانه و دکان بزرگي که در نيوسالم قرار داشت گماشت، لينکلن با مشتريان رفتار خوبي داشت يکبار از يک مشتري اشتباها
ْ‏‏ حدود 6 سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مايل راه رفت تا مبلغ مزيور را به مشتري پس بدهد.

آبراهام براي اصلاح کلام خود شنيد که در 6 مايلي محل کار وي کتاب دستور زبان مي‌فروشند پياده بدانجا رفت‌‌، شب تا صبح آن کتاب را مطالعه کرد اما چون شمع گران بود در تراشه‌هاي چوب که ميسوزانيد. کتاب را خواند.

آبراهام رفته رفته به امور سياسي علاقه‌مند گشت و براي آگاهي از جريان امورسياسي مجله جورنال لوئيزويل را مشترک شد.

ديري نگذشت که صاحبکارش ورشکست و در نتيجه آبراهام سرگردان گرديد، در اين احوال جنگ با قبيله سرخپوستان ساکس آغاز شد که ايالت ايلينوا سرباز داوطلب استخدام ميکرد.

آبراهام با درجه سرواني بفرماندهي يک گروهان در نيوسالم منصوب شد، وي رفتاري مهرآميز با سربازان داشت و همواره در فکر آسايش آنان بود. چندي بعد يارانش از او درخواست کردند که در انتخابات پارلماني ايالت ايلينوا خود را نامزد نمايندگي نمايد. لينکلن نخست مي‌ترسيد زيرا مي‌پنداشت دوستان وي را ريشخند مي‌کنند. اما رئيس باشگاه گويندگي ( آبراهام نيز عضو آن بود ) به لينکلن چنين گفت:

” نگران نباش زيرا مردم پس از آنکه سخنراني‌هاي تو را شنيدند به شخصيت تو پي خواهند برد به هر حال شرکت در اين سخنراني به نفع تو است.“

لينکلن در 23 سالگي در انتخابات شرکت کرد و با سخنرانيهاي پرشور خود محبوبيت فراوان کسب کرد، گرچه پيروز نگشت اما 280 رأي در نيوسالم به نامش به صندوق ريخته شد و اين ضربالمثل درباره او ساخته شد: لينکلن هيچ ندارد جز دوستان بسيار

آبراهام لينکلن بعد از ازدواج با شور بيشتر به مطالعات خود ادامه مي‌داد،‌ به نمايندگي برگزيده شد و در کميسيونها شرکت مي‌جست و نيازمندي‌هاي ايالت ايلنوي را مورد بررسي و مطالعه دقيق قرار مي‌داد.

در 28 سالگي به شهر اسپرينگفيلد که از نيوسالم بزرگتر بود رفت.

لينکلن بر اثر مشاهده وضع رقت‌انگيز بردگان سخت متأثر گرديد و با خود عهد کرد و گفت: “ اگر روزي بتوانم اين رسم را به زمين بکوبم، آنرا محکم خواهم کوفت.“

مدتي به کار سياست پرداخت و چندي در حزب هويگ به طرفداري از قدرت دولت و مخالفت با دموکرات‌ها فعاليت کرد. اما شکست خورد، از اينرو کار سياست را کنار گذاشت و به کسب بقالي پرداخت ولي در اين راه نيز توفيقي نيافت آنگاه رئيس پست، چندي بعد به شغل ارزيابي مشغول شد. در اين احوال به تحصيل حقوق پرداخت و در 1834 به عضويت هيأت مقنن ايالت ايلينوي برگزيده شد.

چون لينکلن تحصيلات حقوقي داشت و آثار بلکستون را خوانده بود در ناحيه مرزي در 28 سالگي به مقام دادستاني وارد کار دادگستري گرديد و چندي بعد يکي از حقوق‌دانان برجسته و معروف گشت.

لينکلن چند ماهي در خدمت کنگره بود اما از سياست خسته شد و رو به وکالت آورد. و با مشارکت يک نفر به نام هرندون دفتر حقوقي- لينکلن- هرندون را تأسيس کرد. چون لينکلن در کار دفاع ورزيدگي خاصي داشت. به اين کار پرداخت و بقيه کارهاي قضائي را به شريک خود سپرد. لينکلن تا به حقانيت موکل خود پي نمي‌برد، دست به دفاع نمي‌زد تصادفاً موکلي موفق به فريب وي شد اما چون در محضر دادگاه به گزارش خلاف واقع موکل خود پي برد فوراً از وکالت شخص مزبور استعفا کرد.

در مورد برده‌داري نخست عقيده داشت که بايد جلو توسعه آن گرفته شود و ايالات جنوبي ممالک متحده آمريکا برده‌داري را براي کار خود لازم مي‌دانستند.

“خانه‌اي که دچار دو دستگي باشد بر پاي نمي‌ماند به اعتقاد من کشور ما نمي‌تواند نيمه آزاد و نيمه برده به حيات خود ادامه دهد. من انتظار ندارم که اتحاديه ايالات آمريکا از ميان برود- يا خانه بر سرمان فرو ريزد- بلکه آرزويم اينست که دو دستگي از ميان برخيزد، يا مخالفان روش برده‌‌داري از گسترش آن جلوگيري کنند و به پيروي از عقيده عموم مردمان که دوران بردگي را به سر رسيده مي‌دانند بساط آن را قلع و قمع سازند؛ يا هواخواهان روش برده‌داري آن را در همه ايالات خواه قديمي باشد يا تازه تأسيس شده شمالي باشد يا جنوبي، بطور يکسان قانوني معمول دارند. “نقل از کتاب شعله‌هاي نبوغ ترجمه محمد سعيدي“

کار لينکلن رو به ترقي بود و شهرتي فراوان بدست آورد و وکالتهائي را قبول ميکرد که به حقانيت موکل اطمينان کامل حاصل مينمود. در 1846 با اکثريت فوقالعاده به عضويت کنگره ممالک متحده آمريکا انتخاب گرديد، در انجمن ضد بردهداري کوشش بسيار کرد و سرانجام قانون ضد بردهداري در 1850 در کنگره به تصويب رسيد و در نتيجه برده فروشي در ناحيه کلمبيا ممنوع گرديد، در 17 ژوئن 1856 که حزب جديد التأسيس جمهوري خواه دومين کنگره عمومي خود را در شهر فيلادلفي تشکيل داد لينکلن با 110 رأي بنا مزدي آن حزب براي بدست آوردن مقام معاونت رياست جمهوري انتخاب گشت، در اين احوال جواني تهيدست را به جرم قتل به محاکمه کشيدند و چون مادر متهم بالينکلن آشنا بود نامهاي به وي نوشت و از او ياري خواست

آبراهام در دادگاه شرکت کرد، شاهد گفت که در شب مهتاب متهم را ديد که ضربهاي شديد به مقتول زده است. لينکلن پس از اينکه شب وقوع قتل را دانست با مراجعه به تقويم ثابت کرد که آن شب اصلاً مهتابي نبوده، به اين ترتيب دروغ شاهد را به ثبوت رسانيد و دادگاه را سخت به حيرت انداخت و خود نيز از اينکه جان بيگناهي را نجات داده بود از شدت تأثر ميگريست و اين ماجرا بر حسن شهرت لينکلن افزود

يکسال بعد، از وي دعوت به عمل آمد که در انستيتو کوپر سخنراني کند، لينکلن با فصاحتي کم نظير از مظالم برده‌داران و زشتي برده‌داري سخن گفت و درباره برده‌داري پيشگوئي هائي نيز کرد.

در نهم مه 1860 کنگره ايالتي حزب جمهوري خواه ايلينوا در اسپرينگفيلد تشکيل گرديد و آبراهام لينکلن را به رياست برگزيد. در همين سال در کنگره ملي جمهوريخواه که در شيکاگو تشکيل گرديد. لينکلن بر رقيب پيروز گشت. چون اين موفقيت را يه وي اطلاع دادند با آرامش گفت: “ خوب آقايان در خانة ما زني است که در اين امر شايد بيش از همه ذيعلاقه باشد. در صورتي که مرا معذور بداريد، اين خبر را به او برسانم.“

پيش از اينکه براي اشغال پست رياست جمهوري به واشنگتن برود به نزد شريک دارالوکاله خود رفت و از او خواهش کرد که تا پايان دوره رياست جمهوري نامش را از تابلو پاک نکند.

چون در مسند رياست جمهوري قرار گرفت خزانه کشور را تهي ديد و دامنه جنگ در ايالت‌هاي مختلف اين کشور گسترش مي‌يافت و در اين جريانات از شدت نگراني چروک‌هاي صورتش بيشتر و چشمانش گودتر مي‌گشت. در نطق آغاز زمام‌داري خود گفت:

هموطنان ناراضي عزيزم؛ نتيجه و حاصل جنگ به عمل شماست نه من، دولت حمله نخواهد کرد و اگر متجاوز و مهاجم نباشيد کشمکش ايجاد نمي‌شود... در واقع ايالات شمال و جنوب غير قابل تفکيک و تجزيه هستند.“

چون جنگهاي انفصال درگرفت، لينکلن درخواست 75000 نفر داوطلب نمود،‌ هزاران نفر از مدارس و دانشگاهها خود را به ارتش معرفي کردند و در اعلاميه ديگر 42000 نفر داوطلب ديگر خواست که اين عده نيز خود را معرفي نمودند.

لينکلن در کتابهاي نظامي غرق شد و به مطالعه نقشهها درباره تپه‌‌ها، دشتها و کوهها پرداخت تا بتواند نيروي شماليها را رهبري کند، چون در 21 ژوئيه 1861 سپاه شمال شکست خورد. جنوبيها سرمست از پيروزي و مغرور شدند و لينکلن با حوصله فراوان به جنگ ادامه داد و ميدانست که انگليسيها به ايالات جنوبي کمک ميکنند و طوري عمل کرد که با انگليسيها درگير نشد

روزي حکم اعدام نگهباني که در سر پست خود،به خواب رفته بود. براي امضاء آوردند لينکلن از امضاء خودداري کرد و گفت نميتوانم خود را راضي کنم که جواني تيرباران شود و آن جوان بخشيده شد. پس از مدتي اين جوان در جنگ کشته شد در حاليکه تصويري از رئيس جمهور را روي قلب خود قرار داده بود که در آن نوشته بود: “خدا رئيس جمهور لينکلن را حفظ کند.“ لينکلن در جواب يک نفر روزنامه نويس درباره لغو بردگي چنين نوشت: “اگر بتوانم وحدت آمريکا را بدون آزاد کردن بردهاي حفظ کنم، اين کار را خواهم کرد؛ و اگر بتوانم با آزاد کردن همة بردگان،آزادي آمريکا را حفظ کنم. حتماً آنرا انجام خواهم داد؛ و اگر بتوانم با آزاد کردن عدهاي از بردگان و رها کردن عده ديگري از آنها به حال خود؛ وحدت آمريکا را محفوظ نگاه دارم باز اين کار را خواهم کرد

لينکلن همت بسيار براي لغو بردگي نمود و در پائيز 1862 تصميم گرفت برده فروشي را بطور قطع براندازد و در 23 سپتامبر به اعضاي کابينه گفت: “ من با خداي خود عهد کرده‌ام که اين عمل را انجام دهم و به دنبال آن اعلاميه آزادي را که به موجب آن چهار ميليون برده آزادي بدست مي‌آورند صادر کرد و مي‌گفت: “ اين اقدام عمده‌ترين کاري است که در دوران زمامداري لينکلن انجام گرفت و بزرگترين حادثه قرن نوزدهم به شمار مي‌رود.“

هنوز جنگ داخلي به پايان نرسيده بود که براي بار دوم به رياست جمهوري انتخاب گشت و در سخنراني آغاز دومين دوره رياست جمهوري چنين گفت: “نسبت به هيچکس سوء نيت و بدانديشي نداشته باشيم. نسبت به عموم محبت کنيم تا آنجا که خدا به ما نيروي شناخت نيک از بد را داده است نيکي را انتخاب کنيم...“

با پايان يافتن جنگ‌هاي داخلي و لغو بردگي لينکلن جاودانه‌ترين نام و شهرت را يافت. از آن پس، به کارهاي عمراني و به درمان و از ميان بردن نتايج جنگهاي داخلي پرداخت. اما همانطور که خود پيش بيني کرده بود: “گوئي به من الهام شده است که پس از پايان اين جنگ خانگي زنده نخواهم ماند. چون اين جنگ تمام شود کار من نيز تمام است.

سرانجام پنج روز پس از پايان جنگ داخلي و تسليم سردار جنوب جنرال لي، آبراهام لينکلن در تآتر فورد در حين تماشاي نمايشنامه‌اي، در کنار همسر خود به ضرب گلوله هنرپيشه نيم ديوانه‌اي کشته شد. وزير کشور کابينه‌اش در حق لينکلن چنين گفت: “حالا ديگر او به قرنهاي متمادي تعلق دارد.

“لينکلن از هيزم شکني،‌ آسياباني، کارگري با سعي کوشش به بلندترين مقام ادبي، حقوقي و اجتماعي و سياسي رسيد و سرانجام بردگان را آزاد کرد.

لينکلن در امور حقوقي، فاضلترين و استادترين وکلاي دادگستري و حقوقدانان را در نمونه‌اي نادر و بس ارزنده بود. بطوريکه بزرگترين خطيبان زمان در برابر بلاغت کلام وي،‌ قدر و قيمت چنداني نداشتند، در امور سياسي پيروزمندانه مشکلات را از ميان برمي‌داشت و با روشن‌بيني و حسن نيت خاص خود دشواري‌ها را حل مي‌کرد.

ليکن پس از پيروزي قواي شمالي اعلاميه آزادي خود را صادر کرد که بموجب آن عموم بردگان جنوب ايالات ياغي را از اول ژانويه 1863 آزاد کرد و پس از آن سيزدهمين ماده اصلاحي قانون اساسي را بتصويب رسانيد که خود طراح و مجريش بود و پايه و اساس برده داري را بطور دائم در آمريکا لغو کرد.

http://fa.wikipedia.org/wiki/آبراهام_لینکلن

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d9%84%db%8c%d9%86%da%a9%d9%84%d9%86&SSOReturnPage=Check&Rand=0

آبراهام لينکلن

به پسرم درس بدهيد. او بايد بداند همه ي مردم دادگر و همه ي آنها روراست نيستند، اما به پسرم بياموزيد که به ازاي هر بدکار، انساني خوب هم وجود دارد.به او بگوييد به ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبري جوانمرد هم يافت مي شود

به او بياموزيد اگر با کار و زحمت خويش يک دلار کسب کند،بهتر از آن است که جايي روي زمين پنج دلار بيابد.به او بياموزيد که از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد.او را از حسادت ورزيدن بر حذر داريد.به او نقش و تاثير مهم ِ خنديدن را يادآور شويد.اگر مي توانيد به او نقش مؤثر کتاب در زندگي را آموزش دهيد

به او بگوييد بيانديشد. به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقيق شود. به گل هاي درون باغچه و زنبور ها که در هوا پرواز مي کنند دقيق شود و بنگرد. به پسرم بياموزيد که در مدرسه بهتر است که مردود شود اما با تقلب به قبولي برسد. به پسرم بياموزيد با ملايم ها، ملايم و با گردن کش ها، گردن کش باشد

به او بگوييد به باورهايش باور داشته باشد، حتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند. به پسرم ياد بدهيد که همه ي حرف ها را بشنود و سخني را که به نظرش درست مي رسد برگزيند. ارزشهاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد. اگر مي توانيد به پسرم ياد بدهيد که در اوج غم و اندوه، لبخند به لب داشته باشد. به او بياموزيد که از اشک ريختن خجالت نکشد

به او بياموزيد که مي تواند براي انديشه و شعورش مبلغي تعيين کند.اما قيمت گذاري براي دل بي معناست.به او بگوييد که تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با همه ي نيرو مبارزه کند.در کار آموزش پسرم نرمي به خرج دهيد اما از او يک نازپرورده نسازيد.بگذاريد شجاع باشد.به او بياموزيد که به مردم باور داشته باشد.توقع زيادي است اما ببينيد که چه مي توانيد بکنيد

هنوز بسياري از مردم و بخصوص نوادگان آبراهام لينكلن با خدشه دار شدن جسد او در برابر آزمايش هايي براي تشخيص بيماري او مقابله مي‌كنند

مارفان يك اختلالي‌ژنتيكي‌محسوب مي‌شود كه گفته مي‌شود لينكلن نيز دچار آن بوده است. اما تحقيق جديد شايد بتواند ثابت كند علت برداشتن گام‌هاي بسيار زمخت و بدتركيب لينكلن،‌ مربوط به علت ديگري بوده. اين تحقيق به دنبال آن انجام مي‌شود كه محققان در دانشگاه مينه‌سوتا كشف كردند، جهش يك ژن در 11 نسل از خويشاوندان لينكلن كه به نوعي به جد او نسبت داشته‌اند وجود داشته است.
اين ژن باعث يك نوع اختلا‌ل ستون فقرات مي‌شود‌. در نهايت فرآيند اين ژن باعث مي‌شود تا راه رفتن، نوشتن،‌صحبت كردن و حتي بلعيدن وارث اين ژن دچار اختلال شود.
پرفسور لورا رنوم رهبر اين عمليات مي‌گويد:<‌احتمالا‌‌امكان دارد كه لينكلن اين جهش و خطا را به ارث برده باشد. مورخان و مطبوعات آن تاريخ،‌ لنگيدن ‌او را به تصوير مي‌كشند و با وجود اين مستندات اين احتمال براي ما بيشتر مي‌شود كه ثابت كنيم او اين ژن تغيير يافته را به ارث برده است.>
به هر حال تصديق اينكه آيا لينكلن دچار نقص اين ژن بوده است يا خير نياز به آزمايش‌هاي متعدد دارد. رنوم مي‌گويد:<‌اين آزمايش‌ها زماني ميسر مي‌شود كه مقداري از دي‌ان‌اي او از ابزار و مصنوعات دور و برش در اختيار ما قرار گيرد. بخصوص آن‌دسته از اموالي كه او هنگام مرگ با آنها سرو كار داشته لازم به نظر مي‌رسد. تنها در اين صورت ما مي‌توانيم به اين كنجكاوي مورخان خاتمه دهيم. >
نكته جالب اينجاست كه پاسخ اين معما هرگز مشخص نشده است! كيم بوئر متصدي امور كتابخانه و موزه آبراهام در اسپرينگ فيلد مي‌گويد:<به نظرم اين تحقيقات تنها براي ارضاي كنجكاوي است و چيزي از ارزش‌هاي لينكلن كم نخواهد كرد. او هميشه به عنوان يك رئيس‌جمهور بزرگ باقي خواهد ماند. به نظر من حتي بايد به چنين تحقيقاتي كه لطمه به مردي بزرگ همچون لينكلن مي‌زنند، حمله كرد. آنها بايد آبراهام را تنها بگذارند تا آرام در گور خود استراحت كند.>
در مقابل، تاريخ‌شناسان نيز عقب ‌نشيني نمي‌كنند. چنانكه راسل لوئيس رئيس اين مركز مي‌گويد:<لينكلن بزرگترين رئيس جمهور آمريكاست، فكر نمي‌كنم كسي وجود داشته باشد كه اين موضوع را انكار كند. ما تنها مي‌خواهيم با يكديگر كاري كنيم كه بفهميم مي‌توانيم اين كار را انجام دهيم و پاسخ اين سوال بزرگ را پيدا كنيم، زيرا خيلي از جواب‌ها در مورد آبراهام در پاسخ اين سوال نهفته است.>


لوئيس جريان اين تحقيق را بسيار محتاطانه و در عين حال سختگيرانه عنوان مي‌كند و مي‌گويد:<‌انجمن حدود 6 ماه قبل شروع به صحبت با رنوم كرد. اما يك منع قانوني وجود داشت كه، محققان حق ندارند هيچ‌يك از وسايل شخصي يا اموال به جا مانده را براي آزمايش دي‌ان‌اي از بين ببرند يا خدشه دار كنند. براي اين منظور ما ابزاري از جمله مسواك، شانه و كلاه بلند آبراهام لينكلن را كه ممكن است مقداري از بافت دي‌ان‌اي شانزدهمين رئيس‌جمهور آمريكا در آن باشد، در اختيار محققان قرار داده‌ايم

بيش از اين پدرم را اذيت نكنيد
... لينكلن چندي قبل از پايان جنگ گفته بود:<فكر نمي‌كنم زمان زيادي پس از جنگ زنده بمانم.> اين جمله‌اي است كه بسياري از مورخان روي آن تاكيد دارند و داشتن مارفان را به او نسبت مي‌دهند
لوئيس مي‌گويد:<‌دانستن بيشتر در مورد وضع جسماني و سلامت آبراهام لينكلن مي‌تواند تفسير اعمال او در هنگام جنگ‌هاي داخلي امريكا و يا فشارهايي كه او با آنها دست به گريبان بوده است را عوض كند.> او با اشاره به اينكه اين نقص ژني مي‌تواند تمام دانش ما را نسبت به لينكلن تغيير دهد اضافه مي‌كند:<اگر شما دچار معلوليت يا هر نوع نقص عضو باشيد، دنيا را باآنچه كه يك انسان عادي مي‌بيند، متفاوت مي‌بينيد.>


از سال 1992 تاكنون محققان دانشگاه مينهسوتا بر روي بيش از 300 نفر از اعضاي خانواده لينكلن آزمايشهاي مختلفي كردهاند. جالب اينجاست كه حدود يك سوم از اين افراد دچار اختلال تعادل بودهاند
تري اسميت 57 ساله و يكي از كساني كه از اختلال تعادل رنج ميبرد و از نوادگان لينكل به حساب ميآيد، ميگويد:<اگر رئيس جمهور اين بيماري را داشته باشد، ممكن است مردم تا حدودي با افراد معلول برخورد بهتري داشته باشند. اين به نظر من اصلا بد نيست وقتي حدود 150 هزار نفر از آمريكاييها دچار اين اختلال تحليل برنده هستند
اولين تحقيقات بر روي آبراهام زماني شروع شد كه در سال 1990 يك نسل شناس از موزه سلامت و دارو خواست تا اجازه دهند او از مو و استخوان آبراهام لينكلن استفاده كند تا تشخيص دهد كه آيا او دچار نشانگان مارفان بوده است يا خير. اختلالي كه روي بافتهاي اتصال شريانهاي بدن و چشمها اثر ميگذارد و همچنين باعث ميشود تا يك اختلال در سرخرگها به وجود آيد و آنها را ذره ذره از بين ببرد
اين درحالي است كه هنوز بسياري از مردم و بخصوص نوادگان آبراهام لينكلن با خدشه دار شدن جسد او در برابر آزمايش مقابله ميكنند. بوئر با اشاره به آخرين پسر آبراهام كه در هنگام بازسازي قبر او بر روي آرامگاه افتاده بود و فرياد ميزد:<پدرم را اذيت نكنيد.> ميگويد:<مطمئن هستم كه اگر در آن زمان ( اوايل قرن بيستم)‌آزمايش دياناي وجود داشت او باز هم همين حرف را ميزد و ميگفت پدرم را رها كنيد تا آرامش داشته باشد.> احتمالااگر خود لينكلن هم امروز زنده بودبه محققان ميگفت: ولم كنيد. دلم نميخواهد راجع به بيماريام با كسي صحبت كنم

http://www.salamat.ir/content/56/index2.asp?t=14&d=1